فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِين (آل عمران/61)

 

در تفسیر قمى از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: نصاراى نجران وقتى براى وفد و شرفیابى حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حرکت مى‏ کردند، سه نفر از بزرگانشان به نام اهتم و عاقب و سید با آنان همراهى نمودند، در مدینه وقتى موقع نمازشان رسید، ناقوس نواخته به نماز ایستادند، اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه داشتند: یا رسول اللَّه این مسجد تو است، مسجد اسلام است، چرا باید در اینجا ناقوس بنوازند؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: کارى به کارشان نداشته باشید، بعد از آنکه از نمازشان فارغ شدند، به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیک شده، پرسیدند: مردم را به چه دینى دعوت مى ‏کنى؟

فرمود: به شهادت دادن به اینکه جز اللَّه معبودى نیست و اینکه من فرستاده خدایم و اینکه عیسى (علیه السلام) بنده‏اى است مخلوق که مى‏خورد و مى‏ نوشید و سخن مى‏ گفت؛ پرسیدند: اگر مخلوق و بنده بود پدرش که بود؟، در اینجا به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وحى شد که به ایشان بگو:

شما در باره آدم چه مى‏ گوئید؟ آیا بنده‏اى مخلوق بود، مى خورد و مى‏ نوشید و سخن مى‏ گفت و عمل زناشویى انجام مى‏ داد یا نه؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همین سؤالات را از ایشان کرد، جواب دادند: بله بنده‏اى مخلوق بود و کارهایى که برشمردى مى‏ کرد، فرمود: اگر بنده بود و مخلوق پدرش که بود؟ مسیحیان مبهوت و مغلوب شدند و خداى تعالى این آیه را فرستاد:

” إِنَّ مَثَلَ عِیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ …” و نیز این آیه را که فرمود:” فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ- تا جمله- فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ”. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ایشان فرمود: پس با من مباهله کنید، اگر من صادق بودم لعنت خدا بر شما نازل شود و اگر کاذب باشم لعنتش بر من نازل شود، مسیحیان گفتند: با ما از در انصاف درآمدى، قرار گذاشتند همین کار را بکنند، وقتى به منزل خود برگشتند، رؤسا و بزرگانشان مشورت کردند و گفتند: اگر خودش با امتش به مباهله بیایند، مباهله مى‏ کنیم چون مى‏ فهمیم که او پیغمبر نیست و اگر خودش با اقرباءش به مباهله بیاید مباهله نمى‏ کنیم، چون هیچکس علیه زن و بچه خود اقدامى نمى‏ کند، مگر آنکه ایمان و یقین داشته باشد که خطرى در بین نیست و در این صورت او در دعویش صادق است، فردا صبح به طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روانه شدند، دیدند که تنها رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) براى مباهله آمده‏اند، نصارا از اشخاص پرسیدند: اینان چه کسانى هستند؟ گفتند: این مرد پسر عم و وصى و داماد او است و این دخترش فاطمه (سلام الله علیها) است و این دو کودک، دو فرزندانش حسن و حسین (علیهما السلام) هستند، نصارا سخت دچار وحشت شدند و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)  عرضه داشتند: ما حاضریم تو را راضى کنیم، ما را از مباهله معاف بدار، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با ایشان به جزیه مصالحه کرد و نصارا به دیار خود برگشتند. (تفسیر قمی ج ۱ ص ۱۰۴)

و در عیون به سند خود از ریان بن صلت از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده که در گفتگویش با مأمون و علما در فرق بین عترت و امت و فضیلت عترت بر امت آمده: که علماى حاضر در جلسه پرسیدند: آیا خداى تعالى کلمه” اصطفاء” را در کتاب خود تفسیر کرده؟

فرمود: ظاهر این کلمه را در دوازده جا تفسیر کرده، غیر باطن آن و در آن حدیث فرمود: اما سوم در آنجا است که طاهرین از خلق خود را از دیگران متمایز ساخته و رسول خود را دستور مى‏ دهد که با عترتش به درگاه خدا ابتهال نموده، با نصارا مباهله کند و فرموده: “فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ”، علماى حاضر گفتند منظور از کلمه “انفسنا” خود آن جناب است، فرمود، اشتباه کرده‏اید، منظورش على بن ابى طالب (علیه السلام) است، یکى از ادله این معنا، کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله)است که در باره قبیله بنى ولیعه فرمود: بنى ولیعه دست از خلاف‏کاریش بردارد و گرنه مردى را به سرکوبشان مى‏ فرستم که چون نفس من است و منظورش على بن ابى طالب (علیه السلام) بود و منظور از کلمه” ابناء” حسن و حسین (علیهما السلام) و منظور از کلمه “نساء” فاطمه (سلام الله علیها) است و این خصوصیت و امتیازى است که احدى از امت، مقدم بر ایشان نیست و فضیلتى است که احدى از بشر در این فضیلت و شرف به ایشان نمى‏ رسد و احدى از خلق از ایشان در آن فضیلت سبقت نمى‏ گیرند، براى اینکه در این کلام خود على (علیه السلام) را نفس خود خوانده (تا آخر حدیث). (عیون اخبار الرضا ج ۱ ص ۲۲۸ ح ۱ باب ۲۳)

و از همان کتاب نقل شده که به سند خود از موسى بن جعفر (علیهما السلام) روایت کرده که در گفتگویش با رشید آمده که رشید به آن جناب عرضه داشت: چگونه مى ‏گوئید ما ذریه رسول خدائیم؟ با اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله)  پسر نداشت؟ و ذریه و نسل هر انسانى از فرزند پسرش باقى مى‏ ماند، نه فرزند دختر و شما فرزندان دخترید، پس ذریه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیستید، موسى بن جعفر (علیهما السلام) فرموده من پیش خود فکر کردم مصلحت در این است که به او بگویم تو را بحق قرابت و بحق قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و بحق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که در این قبر است سوگند مى‏دهم مرا از پاسخ دادن به این سؤال معاف بدار و همین کار را کردم، رشید رو کرد به من (و سایر ساداتى که در مسجد اطراف من بودند، و گفت: اى فرزندان على (علیه السلام)  و تو اى موسى (علیه السلام) که رئیس اینانى، و بطورى که به من رسیده امام زمانشان هستى، باید دلیل خود را بگوئید و به هیچ وجه تو (موسى) را از پاسخ دادن به هر سؤالى که مى‏ کنم معاف نمى‏دارم یکى یکى سؤالات مرا با دلیلى از قرآن پاسخ مى‏دهى، چون شما فرزندان على (علیه السلام) ادعا دارید که از کتاب خدا هیچ چیزى بر شما پوشیده نیست، نه یک الف و نه یک واو، و هر چه در قرآن هست تاویلش نزد شما است و استدلال مى‏ کنید به این کلام خداى عز و جل که فرموده “ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ” و خود را از نظریه تمامى علما و قیاس‏هاى ایشان بى‏ نیاز مى‏ دانید.

در پاسخش گفتم: حالا اجازه می‏دهى جواب بدهم؟ گفت: بیاور آنچه دارى، گفتم:

اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم بسم اللَّه الرحمن الرحیم:” وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى‏ وَ عِیسى‏ وَ إِلْیاسَ”، حال اى هارون (امیر المؤمنین!) بگو ببینم پدر عیسى (علیه السلام) که بود؟ گفت عیسى (علیه السلام) پدر نداشت، گفتم: قرآن کریم عیسى (علیه السلام) را با اینکه پدر نداشت از طریق مادرش مریم ملحق به ذرارى انبیا کرده، ما هم همین طور خداى تعالى ما را از طریق مادرمان فاطمه (سلام الله علیها) ملحق به ذرارى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کرده، (اى امیر المؤمنین!) آیا این دلیل بس است یا زیادتر بیاورم گفت: بیاور آنچه دارى، گفتم: کلام خداى عز و جل است که مى‏فرماید:” فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ، فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ، ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ”، و احدى ادعا نکرده که در داستان مباهله با نصارا با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) داخل در کساء شده باشد، الا على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام)، پس تاویل این کلام خداى تعالى” ابنائنا” حسن و حسین (علیهما السلام)  است و “نسائنا” فاطمه (سلام الله علیها) و” انفسنا” على بن ابى طالب (علیه السلام) است.» (عیون اخبار رضا ج ۱ ص ۸۴- ۸۵)

در تفسیر قمى از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: نصاراى نجران وقتى براى وفد و شرفیابى حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حرکت مى‏کردند، سه نفر از بزرگانشان به نام اهتم و عاقب و سید با آنان همراهى نمودند، در مدینه وقتى موقع نمازشان رسید، ناقوس نواخته به نماز ایستادند، اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه داشتند: یا رسول اللَّه این مسجد تو است، مسجد اسلام است، چرا باید در اینجا ناقوس بنوازند؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: کارى به کارشان نداشته باشید، بعد از آنکه از نمازشان فارغ شدند، به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیک شده، پرسیدند: مردم را به چه دینى دعوت مى‏کنى؟

فرمود: به شهادت دادن به اینکه جز اللَّه معبودى نیست و اینکه من فرستاده خدایم و اینکه عیسى (علیه السلام) بنده‏اى است مخلوق که مى‏خورد و مى‏نوشید و سخن مى‏گفت؛ پرسیدند: اگر مخلوق و بنده بود پدرش که بود؟، در اینجا به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وحى شد که به ایشان بگو:

شما در باره آدم چه مى‏گوئید؟ آیا بنده‏اى مخلوق بود، مى‏خورد و مى‏نوشید و سخن مى‏گفت و عمل زناشویى انجام مى‏داد یا نه؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همین سؤالات را از ایشان کرد، جواب دادند: بله بنده‏اى مخلوق بود و کارهایى که برشمردى مى‏کرد، فرمود: اگر بنده بود و مخلوق پدرش که بود؟ مسیحیان مبهوت و مغلوب شدند و خداى تعالى این آیه را فرستاد:

” إِنَّ مَثَلَ عِیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ …” و نیز این آیه را که فرمود:” فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ- تا جمله- فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ”. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ایشان فرمود: پس با من مباهله کنید، اگر من صادق بودم لعنت خدا بر شما نازل شود و اگر کاذب باشم لعنتش بر من نازل شود، مسیحیان گفتند: با ما از در انصاف درآمدى، قرار گذاشتند همین کار را بکنند، وقتى به منزل خود برگشتند، رؤسا و بزرگانشان مشورت کردند و گفتند: اگر خودش با امتش به مباهله بیایند، مباهله مى‏کنیم چون مى‏فهمیم که او پیغمبر نیست و اگر خودش با اقرباءش به مباهله بیاید مباهله نمى‏کنیم، چون هیچکس علیه زن و بچه خود اقدامى نمى‏کند، مگر آنکه ایمان و یقین داشته باشد که خطرى در بین نیست و در این صورت او در دعویش صادق است، فردا صبح به طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روانه شدند، دیدند که تنها رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) براى مباهله آمده‏اند، نصارا از اشخاص پرسیدند: اینان چه کسانى هستند؟ گفتند: این مرد پسر عم و وصى و داماد او است و این دخترش فاطمه (سلام الله علیها) است و این دو کودک، دو فرزندانش حسن و حسین (علیهما السلام) هستند، نصارا سخت دچار وحشت شدند و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)  عرضه داشتند: ما حاضریم تو را راضى کنیم، ما را از مباهله معاف بدار، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با ایشان به جزیه مصالحه کرد و نصارا به دیار خود برگشتند. (تفسیر قمی ج ۱ ص ۱۰۴)

و در عیون به سند خود از ریان بن صلت از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده که در گفتگویش با مأمون و علما در فرق بین عترت و امت و فضیلت عترت بر امت آمده: که علماى حاضر در جلسه پرسیدند: آیا خداى تعالى کلمه” اصطفاء” را در کتاب خود تفسیر کرده؟

فرمود: ظاهر این کلمه را در دوازده جا تفسیر کرده، غیر باطن آن و در آن حدیث فرمود: اما سوم در آنجا است که طاهرین از خلق خود را از دیگران متمایز ساخته و رسول خود را دستور مى‏دهد که با عترتش به درگاه خدا ابتهال نموده، با نصارا مباهله کند و فرموده: “فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ”، علماى حاضر گفتند منظور از کلمه “انفسنا” خود آن جناب است، فرمود، اشتباه کرده‏اید، منظورش على بن ابى طالب (علیه السلام) است، یکى از ادله این معنا، کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله)  است که در باره قبیله بنى ولیعه فرمود: بنى ولیعه دست از خلاف‏کاریش بردارد و گرنه مردى را به سرکوبشان مى‏فرستم که چون نفس من است و منظورش على بن ابى طالب (علیه السلام) بود و منظور از کلمه” ابناء” حسن و حسین (علیهما السلام) و منظور از کلمه “نساء” فاطمه (سلام الله علیها) است و این خصوصیت و امتیازى است که احدى از امت، مقدم بر ایشان نیست و فضیلتى است که احدى از بشر در این فضیلت و شرف به ایشان نمى‏رسد و احدى از خلق از ایشان در آن فضیلت سبقت نمى‏گیرند، براى اینکه در این کلام خود على (علیه السلام) را نفس خود خوانده (تا آخر حدیث). (عیون اخبار الرضا ج ۱ ص ۲۲۸ ح ۱ باب ۲۳)

و از همان کتاب نقل شده که به سند خود از موسى بن جعفر (علیهما السلام) روایت کرده که در گفتگویش با رشید آمده که رشید به آن جناب عرضه داشت: چگونه مى‏گوئید ما ذریه رسول خدائیم؟ با اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله)  پسر نداشت؟ و ذریه و نسل هر انسانى از فرزند پسرش باقى مى‏ماند، نه فرزند دختر و شما فرزندان دخترید، پس ذریه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیستید، موسى بن جعفر (علیهما السلام) فرموده من پیش خود فکر کردم مصلحت در این است که به او بگویم تو را بحق قرابت و بحق قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و بحق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که در این قبر است سوگند مى‏دهم مرا از پاسخ دادن به این سؤال معاف بدار و همین کار را کردم، رشید رو کرد به من (و سایر ساداتى که در مسجد اطراف من بودند، و گفت: اى فرزندان على (علیه السلام)  و تو اى موسى (علیه السلام) که رئیس اینانى، و بطورى که به من رسیده امام زمانشان هستى، باید دلیل خود را بگوئید و به هیچ وجه تو (موسى) را از پاسخ دادن به هر سؤالى که مى‏کنم معاف نمى‏دارم یکى یکى سؤالات مرا با دلیلى از قرآن پاسخ مى‏دهى، چون شما فرزندان على (علیه السلام) ادعا دارید که از کتاب خدا هیچ چیزى بر شما پوشیده نیست، نه یک الف و نه یک واو، و هر چه در قرآن هست تاویلش نزد شما است و استدلال مى‏کنید به این کلام خداى عز و جل که فرموده “ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ” و خود را از نظریه تمامى علما و قیاس‏هاى ایشان بى‏نیاز مى‏دانید.

در پاسخش گفتم: حالا اجازه مى‏دهى جواب بدهم؟ گفت: بیاور آنچه دارى، گفتم:

اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم بسم اللَّه الرحمن الرحیم:” وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى‏ وَ عِیسى‏ وَ إِلْیاسَ”، حال اى هارون (امیر المؤمنین!) بگو ببینم پدر عیسى (علیه السلام) که بود؟ گفت عیسى (علیه السلام) پدر نداشت، گفتم: قرآن کریم عیسى (علیه السلام) را با اینکه پدر نداشت از طریق مادرش مریم ملحق به ذرارى انبیا کرده، ما هم همین طور خداى تعالى ما را از طریق مادرمان فاطمه (سلام الله علیها) ملحق به ذرارى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کرده، (اى امیر المؤمنین!) آیا این دلیل بس است یا زیادتر بیاورم گفت: بیاور آنچه دارى، گفتم: کلام خداى عز و جل است که مى‏فرماید:” فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ، فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ، ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ”، و احدى ادعا نکرده که در داستان مباهله با نصارا با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) داخل در کساء شده باشد، الا على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام)، پس تاویل این کلام خداى تعالى” ابنائنا” حسن و حسین (علیهما السلام)  است و “نسائنا” فاطمه (سلام الله علیها) و” انفسنا” على بن ابى طالب (علیه السلام) است.» (عیون اخبار رضا ج ۱ ص ۸۴- ۸۵)

اشتراک در
اطلاع از
0 نظر
بازخوردهای انلاین
مشاهده تمامی نظرات