محبین اهل بیت عصمت و طهارت (ع) تا پایان روز عاشورا تعداد 23 ختم قرآن کریم را در پویش ثقلین به ارواح پاک شهدای کربلا هدیه کردند./ با شش یار باوفای حضرت امام حسین آشنا شویم.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بیت الاحزان، محبین اهل بیت عصمت و طهارت (ع) تا پایان روز عاشورا تعداد ۲۳ ختم قرآن کریم را در پویش ثقلین به ارواح پاک شهدای کربلا هدیه کردند.

بر اساس این گزارش «پویش ختم قرآن ثقلین» به همت مؤسسه بیت الاحزان با هدف انجام ختم قرآن کریم به نیابت از شهدای کربلا از روز دهم مردادماه مصادف با سوم محرم الحرام رسماً آغاز شد و بر اساس پایش صورت گرفته تاکنون نزدیک به ۷۰۰ نفر در این پویش شرکت کرده اند و به نیابت از ۲۳ تن از شهدا یا اصحاب حضرت سید الشهدا(ع) در کربلا ختم کامل قرآن کریم صورت گرفته است.

اسامی شهدای کربلا که تاکنون به نیابت از ایشان ختم قرآن کریم صورت گرفته به قرار زیر است:

ابراهیم بن حصین اسدی ازدی
ابو ثمامه صائدی
ابو عمرو نهشلی
ابوبکر حسن بن علی
اسلم ترکی
امام محمد باقر(ع)
امیه بن سعد طائی
انس بن حارث کاهلی
بریر بن خضیر همدانی
جابر بن حارث سلمانی
جابر بن حجاج تیمی
جبله بن علی شیبانی
جعفر بن عقیل بن ابی طالب
جعفر بن علی بن ابی طالب(ع)
جناده بن کعب انصاری
جندب بن حجیر خولانی
جون بن حوی
حبیب بن مظاهر
حجاج بن مسروق جعفی
حر بن یزید ریاحی
حسن بن حسن(ع)
حضرت حسین بن علی (ع)
حضرت رقیه (س)

علاقه مندان به شرکت در این پویش کافیست عدد ۷۲ را به سامانه ۵۰۰۰۴۶۱۵۸۷ پیامک نمایند.

در روزهای گذشته به معرفی برخی چهره های کمتر شناخته شده کربلا از اصحاب امام حسین (ع) پرداختیم که امروز نیز به معرفی شش تن دیگر از شهدای کربلا می‌پردازیم:

جعفر بن عقیل بن ابی طالب

جعفر بن عقیل بن ابی طالب یکی از یاران امام حسین (علیه‌السّلام) و از شهدای کربلا می‌باشد. جعفر فرزند عقیل بن ابی‌طالب و برادر مسلم بن عقیل است.

گفته شده او یکی از دامادهای امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و همسر ام‌الحسن دختر علی (علیه‌السّلام) بود.

در روز عاشورا جعفر در حالی که این‌گونه رجز می‌خواند:
انا الغلام الابطحی الطالبی من معشر فی‌هاشم من غالب
و نحن حقاً ساده الذّوائب هذا حسین (علیه‌السّلام) اطیب الاطایب
«من غلام ابطحی طالبی از خاندان‌ هاشم و غالب هستم. ما به راستی سروران و برترین روزگاریم و این حسین (علیه‌السّلام) پاکیزه‌ترین پاکیزگان است.»

به سپاه دشمن حمله برد.

در این پیکار او توانست دو نفر و به قولی پانزده نفر از سپاهیان کوفه را به هلاکت برساند تا اینکه به دست بشر بن خوط (حوط) (اینکه ابن شهر آشوب از او با نام بشر بن سوط همدانی نام برده است.)
و به نقلی با تیر عبدالله بن عروه خثعمی به شهادت رسید.
او در زمان شهادت بیست و سه سال سن داشت.

(دربارهٔ قاتل جعفر نیز بین مورخان اختلاف است: طبری، قاتل او را عبدالله بن عزره خثعمی، بلاذری، قاتل او را عبدالله بن عروه خثعمی؛ ابوالفرج اصفهانی، نام او را عروه بن عبدالله خثعمی، و ابن شهرآشوب، نام قاتل او را بشر بن سوط همدانی ذکر کرده‌اند. روشن است که در دومی و سومی، نام پسر و پدر جا به جا شده است.)

او نیز در زیارت ناحیه مقدسه مورد سلام امام جواد (علیه‌السّلام) قرار گرفته و قاتل او بشر بن حوط همدانی مورد لعن و نفرین امام (علیه‌السّلام) قرار گرفته است. در این زیارت آمده است: «السّلام علی جعفر بن عقیل لعن الله قاتله و رامیه بشر بن خوطٍ الهمدانیّ.»

جعفر بن علی بن ابی طالب (ع)

جعفر بن علی ابی‌طالب، فرزند امیرالمومنین (علیه‌السلام) و یکی از شهدای کربلا است.

جعفر بن علی بن ابی‌طالب مادرش فاطمه امُ ‌البنین دختر حزام بن خالد است.

امام حسین (علیه‌السلام) به خاطر علاقه فراوانی که به برادرش جعفر داشت نام فرزندش را جعفر نهاد.

بسیاری بر این باورند که وی در موقع شهادت نوزده ساله بود.

ولی برخی می‌گویند: او دو سال با پدرش، دوازده سال با برادرش امام حسن (علیه‌السلام)، ۲۱ سال با امام حسین (علیه‌السلام) زندگی کرد.

روز عاشورا حضرت عباس خطاب به برادران مادری خود- جعفر و عبدالله و عثمان- گفت: گام پیش نهید تا ببینم که برای خدا خیرخواهی می‌کنید. جعفر گام به میدان نهاد.

جعفر بن علی به میدان رفت در حالی که چنین رجز می‌خواند:
انّی‌ أَنَا جَعْفَرُ ذُوالْمَعالی‌ • ابْنُ عَلِیّ الْخَیْرِ ذُوالنَّوالِ‌
ذاکَ الْوَصِیُّ ذُوالسِّنا وَالْوالی‌ • حَسْبی‌ بِعَمّی‌ جَعْفَرُ وَالْخالِ‌
أَحْمی‌ حُسَیْناً ذَی النَّدَی الْمِفْضالِ (در متن مناقب «ذی الندی» آمده است، ولی به نظر می‌رسد «ذالندی» درست باشد.)
من، جعفر، دارای مقامی والا هستم پسر علی نیکوکار و بخشنده می‌باشم
آن علی که وصی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بلند مرتبه و دارای ولایت است؛ عمویم جعفر و دایی‌ام از جهت شرافت بس است مرا.
از [[امام حسین|حسین (علیه‌السلام) که صاحب فضیلت است پشتیبانی خواهم کرد.
برخى پس از بیت اوّل چنین نقل کردند:
أَحْمى‌ حُسَیْناً بالقنا العسال • وبالحُسامِ الواضِحِ الصِّقالِ

به روایتی بعد ار رجز، تیری به وسیله خولی بن یزید اصبحی پرتاب شد و به پیشانی یا چشم او اصابت کرد، و به روایت دیگر هانی بن ثبیت حضرمی او را به شهادت رساند، بنابراین شاید زننده تیر خولی ولی جداکننده سرش هانی بوده است.

در زیارت ناحیه چنین آمده است:
«السَّلامُ عَلی‌ جَعْفَرِ بْنِ أَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، الصَّابِرِ بِنَفْسِهِ مُحْتَسِباً، وَالنَّائی‌ عَنِ الْاوْطانِ مُغْتَرِباً، الْمُسْتَسْلِمِ لِلْقِتالِ، الْمُسْتَقْدِمِ لِلنِّزالِ، الْمَکْثُورِ بِالرِّجالِ، لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ هانِیَ ابْنَ ثُبیْتِ الْحَضْرَمیَّ.»

درود و سلام بر جعفر بن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که صبر بر بلا کرد، و برای جهاد و دفاع قیام کرد، و از وطن آواره شد و با دشمن به جنگ پرداخت تا بدنش سپر تیر بلا گردید، لعنت خدا بر قاتلش هانی بن ثبیت حضرمی.

جناده بن کعب انصاری

جناده فرزند کعب بن حرث انصاری خزرجی از یاران باوفا و شیفته امام حسین علیه السلام بود.

وی همراه امام از مکه به کربلا آمد. برخی پیوستن جناده به امام را این ‌چنین نقل کرده‌ اند که وی در کوفه با مسلم بیعت کرد و به یاری او شتافت، چون بی ‌وفایی کوفیان و شهادت حضرت مسلم را دید همراه عمرو بن خالد صیداوی خود را به مکه رساند و به امام ملحق شد و به کربلا آمد.

او در روز عاشورا به میدان رفت و چنین رجز خواند:
أَنَا جُنادٌ وَأَنَا ابْنُ الْحارِثِ • لَسْتُ بِخَوَّارٍ وَلا بِناکِثٍ‌
عَنْ بَیْعَتی‌ حَتَّی یَرِثْنی‌ وارِثی‌ • الْیَوْمَ شِلْوی‌ فِی الصَّعیدِ ماکِثٌ

من جناده فرزند حارثم. ترسو، ناتوان و پیمان‌ شکن نیستم.
پایبند بیعت خویش هستم تا وارثانم ارث برند، امروز پیکرم در خاک جای می‌ گیرد!

آن‌ گاه حمله دلیرانه‌ ای کرد و شانزده تن را به هلاکت رساند. ولی خود در محاصره دشمن قرار گرفت. حضرت عباس علیه السلام آمد و او و دیگر همرزمانش رااز محاصره نجات داد آنان دوباره با دشمن درآویختند و مانند شیر خشمگین جنگیدند تا به شهادت رسیدند.

جندب بن حجیر خولانی

جندب بن حُجَیْر کندی خولانی یا جندب بن حِجْر یکی از شهدای کربلا است.

اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل کوفه و از جمله کسانی است که عثمان او را از کوفه به شام فرستاد. وی در جنگ صفین شرکت داشت. و از سوی حضرت علی علیه السلام فرماندهی قبیله «کنده» و «ازْد» را عهده ‌دار بود.

ابن‌ عساکر می ‌گوید که جندب در صفین کشته شد.

ولی گروهی دیگر او را در شمار شهیدان کربلا قرار داده ‌اند. به گفته برخی از متأخرین وی از شیعیان نامدار و سرشناس کوفه بود، که پیش از برخورد حرّ با امام حسین علیه السلام در جایی به نام حاجر به کاروان حسینی پیوست، و همراه آن حضرت وارد کربلا شد. او در روز عاشورا به میدان رفت و در حمله نخست به شهادت رسید.

در زیارت ناحیه درباره وی چنین آمده است: السَّلامُ عَلی‌ جُنْدَبِ بْنِ حُجَیْرِ.

جون بن حوی

جَوْنِ بْنِ حُوَیِّ بن قتاده بن اعور بن ساعده بن عوف بن کعب بن حویّ از شهدای کربلا است.

از وى با عنوان‌ هاى جریره، جریر ، جون بن جوى ، جون بن حرىّ، جویره، جوین بن ابی مالک حرز ، حرّه و حریره، حوىّ و خون بن حوى نیز یاد شده است.

غلامی سیاه و اهل نوبه بود. امیرالمؤمنین علیه السلام او را از فضل بن عباس بن عبدالمطلب به مبلغ ۱۵۰ دینار خریداری نمود، و به ابوذر هدیه کرد. وی تا هنگام تبعید ابوذر و نیز در تبعیدگاه (ربذه) در کنار او بود. پس از وفات ابوذر در سال ۳۲ هجری جون به مدینه برگشت و در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام و سپس در خدمت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و سرانجام در خدمت امام سجاد علیه السلام بود.

او همراه امام حسین علیه السلام از مدینه به کربلا آمد و در زمره یاران آن حضرت قرار گرفت. در شب عاشورا که امام علیه السلام سلاح خویش را اصلاح می‌ کرد. وی در کنار امام بود.

جون روز عاشورا از امام اجازه خواست. امام به او اجازه نداد، و فرمود: من به تو اذن می ‌دهم که از این سرزمین بروی و جان خود را حفظ کنی، زیرا تو همراه ما آمدی تا به عافیت و خوشی برسی، پس در گرفتاری ما خود را مبتلا مساز. جون گفت: ای پسر پیغمبر آیا سزاوار است که من در زمان خوشی و نعمت نان ‌خور شما باشم، ولی در سختی ‌ها شما را تنها بگذارم؟
درست است که بوی بد، نژاد پست و رنگ سیاه دارم، ولی شما بر من منّت بگذار و مرا به آسایش جاویدان بهشتی برسان تا بدنم خوشبو، نژادم شریف، و رویم سفید شود. نه، هرگز! به خدا قسم از شما دور نمی ‌شوم تا این ‌که خون سیاه خویش را با خون پاک شما درآمیزم! امام اجازه داد.

جون مشغول نبرد شد و چنین رجز می ‌خواند:
کَیْفَ یَریَ الْفجَّارُ ضَرْبَ الأَسْوَدِ • بِالْمُشْرِفِی الْقاطِعِ الْمُهَنَّدِ
بِالسَّیْفِ صَلْتاً عَنْ بَنی‌ مُحَمَّدٍ • أَذُبُّ عَنْهُمْ بِاللِّسانِ وَالْیَدِ

أَرْجُو بِذاکَ الْفَوْزَ عِنْدَ الْمَوْرِدِمِنَ الالهِ الْواحِدِ الْمُوَحَّدِ

چگونه می ‌بینند گنهکاران، ضربت شمشیر مشرفی هندی و برّان غلام سیاه را
که با دست و زبان از فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دفاع می‌کنم؟
امید به شفاعت و نجات از یگانه شفیع نزد خدای یکتا (رسول اکرم) دارم.

به گفته برخی از معاصرین او ۲۵ تن از دشمن را به هلاکت رساند؛ سپس خود به شهادت رسید.

امام علیه السلام در کنار او ایستاد و گفت: «خدایا صورتش را سفید گردان؛ بوی او را پاکیزه و خوشبو گردان؛ او را با محمد صلی الله علیه و آله و سلم محشور کن و میان او و خاندان پیامبر آشنایی برقرار ساز.» امام باقر علیه السلام از پدرش امام زین‌ العابدین علیه السلام نقل می ‌کند که پس از گذشت ده روز از شهادت جون، بدن او بوی مشک می‌ داد.

در زیارت ناحیه از وی چنین یاد شده است: السَّلامُ عَلی جُونِ بْنِ حَرِیّ مَوْلی ابی‌ ذَرِ الْغَفّارِیِّ.

حبیب بن مظاهر

حبیب‌ بن مُظاهر، از یاران امام علی و امام حسین (علیهماالسلام) و از شهدای کربلا، ملقب به اسدی و منسوب به قبیله بنی‌اسد می‌باشد.

به گفته ابن‌حجر عسقلانی، حبیب، پیامبر را درک نموده، اما شیخ‌ طوسی او را تابعی و از اصحاب امام علی، امام حسن و امام حسین (علیهم‌السلام) ذکر کرده است.

علامه حلی او را با وصف مشکور مدح کرده است که دلالت بر وثاقت وی دارد.

حبیب با حضرت علی (علیه‌السلام) به کوفه رفت و از یاران خاص آن حضرت به‌ شمار می‌آمد و در تمام جنگ‌ها همراه وی بود.

حبیب از پارسایان شب و شیران روز بود که همه شب قرآن را ختم می‌کرد.

او در تمام جنگ‌های امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شرکت جست، و در ردیف شرطه الخمیس آن بزرگوار قرار داشت.

در کتاب الاختصاص، حبیب‌ بن مظاهر و میثم تمار و رُشَید هَجَری از یاران برگزیده امام علی شمرده شده‌اند.
وی نزد امام علی (علیه‌السلام) از موقعیت ویژه‌ای برخوردار بود و از یاران خاص و حواریون و شاگردان خاص و حاملان علوم آن حضرت به شمار می‌آمد.

کشی در روایتی که محمد بن عبدالله‌ بن مهران کرخی در سلسله سند آن آمده، خبری آورده دالّ بر این‌که حبیب از اخبار غیبی و سرانجام خویش آگاه بوده است.(خوئی سند روایت را ضعیف دانسته است.)

حبیب به میثم می‌گوید: گویا مردی را می‌بینم که در الزرق خربزه می‌فروشد … و در راه محبت اهل‌بیت (علیهم‌السلام) به دار آویخته می‌گردد؛ و بالای دار شکم او را پاره می‌کنند.
میثم تمار نیز حبیب را از کیفیت شهادت وی در آینده آگاه ساخت و گفت: گویا مرد سرخ‌رویی را می‌بینم که گیسوانی دارد و در راه فرزند پیامبر (صلی‌الله علیه‌و‌آله‌و‌سلم) به شهادت می‌رسد.
سر او را از تن جدا ساخته در کوفه می‌گردانند آن‌گاه از هم جدا شدند.
در این هنگام رشید هجری از راه رسید و وقتی که از گفت‌و‌گوی آنان آگاه گشت، گفت: خدا رحمت کند میثم را، فراموش کرد بگوید که برای آورنده سر حبیب صد درهم بیشتر جایزه تعیین می‌کنند.
فضیل‌ بن زبیر و دیگران که این گفت‌و‌گو را شنیده بودند، گویند: دیری نپایید که تمام آن‌چه این سه بزرگوار پیش‌ بینی کردند به وقوع پیوست: میثم -تمار- بر در خانه عمرو‌ بن حریث به دار آویخته شد، حبیب شهید گردید؛ و سر او را از تن جدا کردند و به کوفه آوردند.

حبیب از راویان و ناقلان حدیث است.
وی از حضرت امام حسین (علیه‌السلام) پرسید که شما پیش از آفرینش آدم چه بودید؟ فرمود: ما اشباحی از نور بودیم که دور عرش می‌چرخیدیم و فرشتگان را تسبیح و تحمید و تهلیل می‌آموختیم.

در کتاب‌های فقهی شیعه، روایتی از حماد بن عثمان از حبیب‌ بن مظاهر از ابوعبدالله (علیه‌السلام) درباره طواف حج آمده که به احتمال بسیار، وی غیر از حبیب‌ بن مظاهر اسدی است، اما حرّ عاملی مراد از ابوعبدالله را امام حسین (علیه‌السلام) و حبیب‌ بن مظاهر را صحابی مقتول او در کربلا دانسته است.

حبیب بعد از مرگ معاویه اقداماتی انجام داد که به آنها اشاره می‌شود:

پس از مرگ معاویه (سال ۶۰)، حبیب و جمعی از بزرگان شیعیان کوفه، همچون سلیمان‌بن صُرَد، مسیب‌ بن نَجَبَه و رفاعه بن شداد بَجَلی، از بیعت با یزید خودداری کردند و برای امام حسین نامه نوشتند و آن حضرت را برای قیام بر ضد امویان به کوفه دعوت کردند.

پس از رسیدن نامه‌های کوفیان به امام (علیه‌السلام) وی پسرعمو و نایب خاص خود مسلم‌ بن عقیل را به کوفه فرستاد.
پس از ورود مسلم به کوفه شیعیان بر آن حضرت گرد آمدند.
نخستین کسی که اظهار وفاداری نمود عابس‌ بن ابی‌ شبیب شاکری بود، و پس از او حبیب برخاست و ضمن تأیید کلام عابس چنین گفت: «رحمت خدا بر تو باد. آنچه در دل داشتی با کوتاه‌ترین سخن بیان کردی».
سپس افزود: به خدای یکتا سوگند من هم بر همین رأی و عقیده‌ام که او بیان کرد.

حبیب و مسلم‌ بن عوسجه از کسانی بودند که برای آن حضرت بیعت می‌گرفتند و عاشقانه و با تمام وجود از آن بزرگوار پشتیبانی می‌کردند.

به‌ نوشته سماوی، حبیب‌ بن مظاهر و مسلم‌ بن عوسَجه در کوفه برای امام بیعت می‌گرفتند تا این‌که عبیدالله‌ بن زیاد به‌ آنجا رفت و مردم کوفه از یاری مسلم دست کشیدند و از گرد او پراکندند.
خاندان حبیب و مسلم‌ بن عوسجه نیز آن دو را پنهان کردند تا این‌که مخفیانه از شهر گریختند و در کربلا به امام حسین پیوستند.

پس از شهادت مسلم بن عقیل (علیه‌السلام) و بی‌وفایی مردم کوفه قبیله حبیب و مسلم آن دو را پنهان کردند.
بنا به نقلی هنگامی که خبر شهادت مسلم‌ بن عقیل (علیه‌السلام) به امام (علیه‌السلام) رسید، آن حضرت در حالی‌که عازم کوفه بود نامه‌ای را برای حبیب نوشت و او را به یاری خود فراخواند.

ولی این موضوع در منابع معتبر نیامده است.

حبیب پس از آن ‌که از ورود امام به کربلا آگاه گشت، شبان‌گاه به طور پنهانی همراه مسلم‌ بن عوسجه رهسپار کربلا گردید.
روزها را مخفی می‌شدند و شب‌ها راه می‌پیمودند.
سرانجام در کربلا به محضر امام حسین (علیه‌السلام) رسیدند.

حبیب و دیگر یاران امام حسین (علیه‌السلام) از پذیرفتن امان‌نامه دشمن خودداری کردند و استدلالشان این بود که اگر حسین کشته شود، ما عذری نزد رسول خدا نخواهیم داشت.

پس از آن‌ که لشکر عمر بن سعد رو به فزونی نهاد، حبیب با کسب اجازه از امام (علیه‌السلام) میان قبیله بنی ‌اسد شتافت و ضمن سخنرانی مفصلی از آنان درخواست یاری نمود.
وی سخنان خود را چنین آغاز کرد «من برای شما بهترین ارمغان را آورده‌ام و درخواست می‌کنم که به یاری فرزند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) بشتابید.
چه آن ‌که وی با گروهی از دلیرمردان باایمان- که هر کدامشان برابر هزار نفرند و از فرمان او سرپیچی نمی‌کنند و با تمام هستی از آن بزرگوار دفاع می‌نمایند تا مبادا کوچک‌ترین آسیبی از دشمنان به وی برسد- هم‌اکنون در محاصره عمرسعد با بیست و دو هزار تن قرار گرفته است.
شما از خویشان و نزدیکان من هستید به پند من توجه کنید تا به شرافت دنیا و آخرت نایل آیید.
سوگند به خدا هر کس از شما در راه فرزند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)، آگاهانه شهید شود در اعلی‌ علیین همدم پیامبر خواهد بود.

نخستین کسی که به حبیب پاسخ مثبت داد و اظهار وفاداری کرد عبدالله‌ بن بشر بود.
وی و شماری دیگر گرد حبیب جمع شدند تا به لشکر امام بپیوندند ولی ازرق‌ بن حرب صیداوی با چهار هزار نفر به آنها حمله‌ور شد و آنان را پراکنده ساخت حبیب به نزد امام (علیه‌السلام) بازگشت و واقعه را خبر داد.

عصر تاسوعا آن‌گاه که امام حسین (علیه‌السلام) از دشمن مهلت گرفت که تا فردا صبر کنند، حبیب در مقام موعظه و پند به آنان چنین گفت:
به خدا بد قومی هستند آنان که فردای قیامت در حالی در پیش‌گاه خداوند حاضر شوند که فرزند پیغمبر او را با کسان و خاندان وی و بندگان سحرخیز و ذکرگوی این شهر را کشته باشند.

حبیب به ذکر اوصاف امام و یارانش پرداخت و ایشان را از جنگ برحذر داشت، ولی عزره بن قیس سخنان او را حمل بر خودستایی کرد.

شب عاشورا حبیب با یزید بن حُصَین مزاح می‌کرد. یزید گفت: حالا چه وقت شوخی و خنده است؟ پاسخ داد که چه وقتی بهتر از اکنون سزاوار خنده و مزاح است. به خدا سوگند دیری نخواهد پایید که نیروهای دشمن با شمشیر به ما حمله خواهند کرد و ما در بهشت حورالعین را در آغوش خواهیم گرفت.

بنا به نقلی، شب عاشورا وقتی حبیب از هلال‌ بن نافع شنید که حضرت زینب (علیها‌السلام) از این ‌که مبادا فردا یاران وفادار نمانند و امام (علیه‌السلام) را تنها بگذارند نگران است، اصحاب را جمع کرد همگی نزد خیمه حضرت زینب (علیها‌السلام) گرد آمدند و از صمیم دل اظهار وفاداری و اخلاص نمودند تا مگر نگرانی را از دل آن بانوی بزرگوار برطرف سازند.

صبح روز عاشورا آن‌گاه که امام حسین (علیه‌السلام) لشکر خود را آراست، جناح راست را به زهیر و جناح چپ را به حبیب و قلب را به برادرش حضرت ابوالفضل سپرد.
یسار، غلام زیاد‌ بن ابیه، و سالم، غلام عبیدالله‌ بن زیاد، هر دو به میدان آمدند و هماورد طلبیدند.
حبیب و بریر از جای برخاستند که به جنگ آن دو بروند، ولی امام (علیه‌السلام) اجازه نداد.
آن‌گاه عبیدالله‌ بن عمیر کلبی به سوی آنان شتافت پس از معرفی خود آنان حبیب و زهیر و بریر را به جنگ فراخواندند ولی عبیدالله پس از جنگی نمایان هر دو را به قتل رساند.

روز عاشورا هنگامی که امام حسین (علیه‌السلام) آغاز به خواندن خطبه نمود، شمر فریاد زد: خدا را بر یک حرف پرستش می‌کنم (یعنی با شک و تردید خدا را می‌پرستم) اگر بدانم چه می‌گویی؟! حبیب پاسخ داد: سوگند به خدا می‌بینم که تو خدا را بر هفتاد حرف می‌پرستی و من هم شهادت می‌دهم که در این گفتارت که سخن او را نمی‌فهمی صادق هستی، چون نمی‌دانی وی چه می‌گوید، چه آن ‌که خداوند بر قلب تو مهر زده است.

در واپسین لحظه‌های عمر مسلم‌ بن عوسجه امام حسین (علیه‌السلام) همراه حبیب بر بالین وی آمد حبیب گفت: بر من ناگوار است که می‌بینم از پای درآمده‌ای مژده باد تو را بهشت.
مسلم با صدایی ضعیف گفت: خداوند تو را به خیر بشارت دهد.
حبیب گفت: اگر نمی‌دانستم که تا ساعتی دیگر نزد تو می‌آیم دوست داشتم کارهای خویش را به من وصیت کنی تا حق دینی و خویشاوندی خود را ادا کرده باشم.
مسلم، با اشاره به امام گفت: خدایت رحمت کند تو را وصیت می‌کنم به این شخص. تا جان در بدن داری از او دفاع کن و تا پای جان از نصرت او دست برمدار.
گفت: سوگند! به پروردگار کعبه چنین کنم و آنچه را که گفتی انجام دهم.

کشی در وصف حالت حبیب‌ بن مظاهر در روز عاشورا، آورده است که هرچه به لحظه شهادتش نزدیک می‌شد، چهره‌اش بشاش‌تر می‌گردید و با یارانش بیشتر مزاح می‌کرد، به‌ گونه‌ای که اعجاب ایشان را برانگیخت.

ظهر عاشورا هنگام نماز ظهر که فرا رسید، امام فرمود: از لشکر بخواهید دست از جنگ بردارند تا نماز بگزاریم.
حصین‌ بن تمیم بانگ برآورد که نماز شما قبول نخواهد شد.
حبیب در پاسخ گفت: ای الاغ (در برخى از منابع به جاى حمار « خمّار» آمده است. ) پنداشتی که نماز آل پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) قبول نمی‌شود ولی نماز تو قبول می‌شود.

پس باهم درگیر شدند. حبیب بر سر اسب حصین زد، اسب رم کرد و حصین را بر زمین انداخت ولی یاران وی از راه رسیدند و او را نجات دادند. آن‌گاه حبیب به میدان شتافت و جمعی از ایشان را کشت.

حبیب در میدان رجزهای مختلفی خواند.

حبیب در میدان چنین رجز خواند:
اقْسِمُ لَوْ کُنَّا لَکُمْ أَعْدادا • أَوْ شَطْرَکُمْ وَلَّیْتُمْ الأَکْتادا
یا شَرِّ قَوْمٍ حَسَباً وَآدا • وَشَرَّهُمْ قَدْعُلِمُوا أَنْدادا
وَیا أَشَدَّ مَعْشَرٍ عِنادا.

به خدا سوگند اگر ما به شمار شما یا نیمی از شما بودیم گروه گروه فراری می‌شدید ای بدترین مردم از نظر نسب و ریشه و نیرو! دانسته شد که از لحاظ پستی و دنائت، همه مانند هم هستید.
و ای گروهی که از تمام مردم عناد و دشمنی‌تان بیشتر و شدیدتر است.

رجز ذیل را نیز به او نسبت داده‌اند.
أَنَا حَبیبٌ وَأبی‌ مُظَّهَرْ • فارِسُ هَیْجاءٍ وَلَیْثُ قَسْوَرْ
وَفی‌ یَمینی‌ صارِمٌ مُذَکَّرْ • وَفیکُمُ نارُ الجَحیمِ تُسْعَر
أَنْتُمُ أَعَدُّ عُدُّهً وَأَکْثَرْ • وَنَحْنُ فی‌ کُلِّ الأُمورِ أَجْدَر
وَأَنتُمُ عِنْدَ الوَفاءِ أَغْدَر • لَنَحْنُ أَزْکی مِنْکُمُ وَأَطْهَرْ
وَنَحْنُ أَوْفی مِنْکُمُ وَأَصْبَرْ • وَنَحْنُ أَعْلی حُجَّهً وَأَظْهَرْ
حَقّاً وَأَتْقی مِنْکُمُ وَأعْذَرْ • المَوْتُ عِنْدی‌ عَسَلُ وَسُکَّرْ
مِنَ البَقاءِ بَیْنَکُم یا خُسَّر • أَضْرِبُکُم وَلا أَخافُ المَحْذَرْ
عَنِ الحُسَیْنِ ذِی الفِخارِ الأَطْهَرْ • أنْصُرُ خَیْرِ الناسِ حینَ یُذْکَرْ؛

من حبیبم و پدرم مظاهر است: یکه‌سوار عرصه نبرد و جنگ فروزان؛
در دستم شمشیری برنده است که در میان شما آتش، شعله‌ور می‌سازد؛
شما مجهزتر هستید و فزون‌تر ولی ما در تمام کارها از شما سزاوارتریم؛
شما هنگام وفا نمودن -به عهد خود- عهدشکنی می‌کنید ولی ما از شما پاک و پاکیزه‌تر هستیم؛
ما از شما با وفاتر و بردبارتر هستیم با دلیلی برتر و آشکارتر؛
ما بر حق هستیم و نزد خدا معذور، مرگ نزد من همانند شهد و عسل است؛
به جای ماندن میان شما، ای زیان‌کاران، ضربتی سخت بر شما فرود آورم و از چیزی هراس ندارم؛
حسین را یاری می‌کنم، آن‌که دارای فخر بوده و پاکیزه می‌باشد همان که از او به عنوان بهترین مردم یاد می‌شود.

حبیب نبردی سخت و جانانه کرد و بنابر نقل ابن شهرآشوب ۶۲ تن از دشمنان را کشت، پس کارزار سختی نمود. مردی از بنی‌ تمیم به نام «بدیل بن صریم» به او حمله کرد و با شمشیر ضربتی بر سر او فرود آورد و او را بر زمین افکند و حبیب او را به قتل رساند.
دیگری با نیزه به حبیب حمله کرد و او را بر زمین انداخت خواست که از جای برخیزد، ولی حصین‌ بن تمیم از راه رسید و با ضربت شمشیر، حبیب را نقش بر زمین کرد.
سپس از اسب پیاده شد و سر مبارک حبیب را از تن جدا ساخت.
حصین‌ بن تمیم با آن مرد تمیمی درباره این ‌که کدام یک حبیب را به شهادت رسانده است مشاجره نمود. حصین بن تمیم به او گفت: در کشتن او با تو شریکم، مرد تمیمی گفت: به خدا سوگند، جز من کسی او را نکشته است. حصین گفت: سر او را به من بده که به گردن اسبم بیاویزم تا مردم ببینند و بدانند که من در کشتن او با تو شریکم، آن‌گاه آن را بگیر و نزد عبیدالله بن زیاد ببر که مرا به آنچه به تو عطا کنند نیازی نیست. او نپذیرفت، ولی افراد قبیله پادرمیانی کردند و او سر حبیب را به حصین داد. او سر را به گردن اسبش آویخت و در میان لشکر دوری زد و بعد آن را به مرد تمیمی داد.
سپس آن تمیمی سر مبارک حبیب را به گردن اسب خود آویزان کرد و به کوفه آمد و آن را نزد ابن ‌زیاد برد.

(هنگامی که لشکریان ابن سعد به کوفه بازگشتند، آن مرد تمیمی سر حبیب را به سینه اسبش آویخته بود و به سوی ابن زیاد در قصر حکومتی میرفت، که چشم قاسم فرزند حبیب به سر پدر افتاد. قاسم در آن زمان تازه به سن بلوغ رسیده بود. قاسم به همراه این اسب سوار حرکت می‌کرد و از او جدا نمیشد. وقتی که او وارد قصر می‌شد، همراه او وارد می‌شد و چون از قصر بیرون میآمد، همراه او بیرون میآمد. مرد تمیمی به او بدگمان شد و از او پرسید: فرزندم چرا به دنبال من می‌آیی؟ قاسم گفت چیزی نیست. چرا چیزی هست، به من بگو قاسم گفت: این سر که باتوست، سر پدر من است، آیا آن را به من می‌دهی تا به خاک بسپارم؟ گفت: فرزندم، امیر ابن زیاد نمی‌پذیرد که این سر دفن شود و من میخواهم به جهت کشتن این شخص از امیر، پاداشی نیکو بگیرم. قاسم گفت: خداوند تو را بر این کار پاداش ندهد مگر بدترین عذاب را، به خدا سوگند، تو کسی بهتر از خود را کشته‌ای، این را گفت و گریست. قاسم همواره مترصد قاتل پدرش بود و میخواست او را غافلگیر کند و به انتقام خون پدرش بکشد؛ تا اینکه زمان مصعب بن زبیر فرارسید و مصعب در باجمیرا (باجمیرا، به ضم جیم و فتح میم، نام مکانی است در نزدیکی تکریت در عراق) مشغول جنگ بود. قاسم وارد لشکریان مصعب شد و قاتل پدرش را در خیمه‌اش یافت. او در پی فرصت می‌گشت که او را بکشد تا اینکه او را در نیمروز خوابیده یافت.در این هنگام وارد خیمه او شد و با ضربهٔ شمشیرش او را به قتل رساند.

چون حبیب بن مظاهر کشته شد، حسین در هم شکسته شد (و مرگ حبیب بر او گران آمد) امام حسین او را ستود و در حقش دعا کرد. و فرمود: خودم و یاران و اصحابم را به حساب خدا میگذارم. (لماقتل حبیب بن مُظاهر هد ذلک حسینا (علیه‌السّلام) وقال عند ذلک: «احتسب نفسی وحماه ااصحابی.)

پس از اتمام درگیری، گروهی از قبیله بنی‌اسد اجساد اصحاب سیدالشهدا، از جمله حبیب‌ بن مظاهر، را در مقبره‌ای دسته‌جمعی به خاک سپردند.

نام حبیب در زیارت معروف‌ به زیارت ناحیه و نیز زیارت امام حسین (علیه‌السلام) در ماه رجب آمده است.

 

منبع:

دانشنامه حوزوی ویکی فقه

اشتراک در
اطلاع از
0 نظر
بازخوردهای انلاین
مشاهده تمامی نظرات