طرح ملی آیات زندگی
سوره یوسف/آیه64

فَاللَهُ خَیرٌ حَافِظاً  وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

پس خدا بهترین نگهبان است و او مهربان‏ترین مهربانان می باشد.


تفسیر:
خداوند به انواع مختلف مراقب انسانها می باشد.و این مراقبت هم از نظر جسمی برای انسان است و هم از نظر معنوی. خدای متعال می فرماید:َلهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ….(رعد/ ۱۱)براى انسان مامورانى است که پى در پى، از پیش رو، و از پشت سرش او را از حوادث (غیر حتمى) حفظ می کنند.
در جای دیگر می فرماید: و من یتوکل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره. هر کس بر خدا توکل کند او برایش کافیست(طلاق)در آیه یوسف۱۲، یعقوب(ع) در مورد یوسف، به حافظ بودن برادرانش اعتماد کرد(انا له لحافظون) به فراق یوسف و نابینایى گرفتار شد، ولى در مورد بنیامین به خدا تکیه کرد و گفت: «فاللّه خیر حافظاً» هم توانا شد، هم بینا و هم فراق و جدائى پایان یافت.
این آیه درحقیقت نوعی حرز است.و حرز به دعایی گفته می‌شود که برای حفظ از شیاطین، جن، ظلم ستمگران، گزندگان و … است.برخی از حرزها قبل از وقوع ناگواریهای خاصی که ممکن است واقع شوند، خوانده می شود و برخی دیگر برای در امان بودن از تمام ناگواریها نوشته شده و به گریبان آویخته یا در جیب گذارده می‌شودواین دعا درقرآن از زبان حضرت یعقوب(ع) گفته شده.


واژه حفاظت خداوند از مخلوقات با تعابیر مختلفی در قرآن آمده است:
۱-مراقبت و حفاظت از هر چیز:وکان الله علی کل شیء رقیبـا (احزاب ۵۲ )
۲-حفاظت از پرندگان در آسمان:«او لم یروا الی الطیر فوقهم صافات ویقبضن ما یمسکهن الا الرحمـن (ملک/۱۹) آیا به پرندگانی که بالای سرشان است، و گاه بالهای خود را گسترده و گاه جمع می‌کنند، نگاه نکردند؟! جز خداوند رحمان کسی آنها را بر فراز آسمان نگه نمی‌دارد.
۳-حفاظت قرآن از تحریف :«انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحـفظون (حجر ۹)ما قرآن را نازل کردیم؛ و ما بطور قطع ما نگهدار آنیم!».
۴- مراقبت و حفاظت خدا از جنیان کارگر، در دربار سلیمان (ع):«ومن الشیـطین من یغوصون له ویعملون عملا دون ذلک وکنا لهم حـفظین (انبیاء/۸۲)و گروهی از شیاطین را نیز مسخّر او قرار دادیم، که در دریا برایش غوّاصی می‌کردند؛ و کارهایی غیر از این نیز برای او انجام می‌دادند؛ و ما آنها را از سرکشی حفظ می‌کردیم!».


حدیث:
در روایتى از امام باقر (ع) می خوانیم که در تفسیر آیه فوق(رعد/۱۱) فرمود:یعنى: به فرمان خدا انسان را حفظ می کند از اینکه در چاهى سقوط کند یا دیوارى بر او بیفتد یا حادثه دیگرى براى او پیش بیاید تا زمانى که مقدرات حتمى فرا رسد در این هنگام آنها کنار می ‏روند و او را تسلیم حوادث می ‏کنند، آنها دو فرشته‏ اند که انسان را در شب حفظ می ‏کنند و دو فرشته‏ اند که در روز که به طور متناوب به این وظیفه می ‏پردازند(تفسیر برهان ج ۲ ص ۲۸۳)


داستان:
۱- مراقبت خداوند از کافر:
یکی از کفار و زِنادقه ششصد سال به طور آشکارا گناه می کرد. روزی حضرت موسی(ع) برای مناجات به کوه طور می رفت که با او برخورد کرد. از موسی(ع) سوال کرد: به کجا می روی؟موسی(ع) گفت: برای راز و نیاز با خدای سبحان به کوه طور می روم. آن مرد گفت: برای خدای تو پیامی دارم که می خواهم حتماً به او برسانی. موسی(ع) پذیرفت. گفت: یا موسی! به خدای خود بگو مرا از خدایی تو عار و ننگ می آید و اگر تو روزی دهنده ی من هستی، می خواهم که ندهی و مرا به روزی تو نیازی نیست.حضرت موسی(ع) از حرف هایش پریشان خاطر شد و بدون آن که عکس العملی نشان دهد، راه خود را پیش گرفت و به سوی کوه طور روانه شد.بعد از اتمام مراسم نیایش و دعا، شرم کرد که سخنان آن کافر را به خداوند بگوید. ناگاه خطاب آمد: ای موسی! چرا پیام بنده ام را که با ما بیگانگی می کند و از خدایی ما اعراض می جوید نرسانیدی؟موسی(ع) عرض کرد: خدایا! تو خود بهتر می دانی که چه گفت.
خدای مهربان فرمود: «ای موسی! به او بگو اگر تو از خدایی ما ننگ و عار داری، ولی ما را از بندگی تو ننگ و عار نیست و اگر تو روزی ما نخواهی، ما بدون درخواست تو به تو روزی می رسانیم.»موسی(ع) از کوه طور برگشت و پیام الهی را به آن شخص کافر رسانید.چون او پیام خداوند را شنید، ساعتی در فکر فرو رفت و سپس سر بلند کرد و گفت: ای موسی! پروردگار ما بزرگ پادشاهی است؛ کریم و بنده نواز است؛ افسوس که من عمرم را ضایع کردم و روزگارم را به بطالت گذرانیدم. ای موسی! راه حق را به من نشان بده.موسی(ع) دین حق را به او عرضه داشت و او به یگانگی وحدانیت خدا اقرار کرد و به سجده رفت و در همان حال جان به جان آفرین تسلیم کرد و روح او را به علّیین بردند.
۲-مراقبت خداوند از عابد:
روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند.بعد از ۷۰ سال عبادت، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه بت پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، بت پرست ۳ قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت.مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد.مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت :ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم.تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک بت پرست آمدی و طلب نان کردی.مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد.
سگ، به نطق آمد که: ای صاحب کمال بی‌حیا، من نیستم، چشمت بمال
خود ده انصاف، ای مرد گزین! بی‌حیاتر کیست؟ من یا تو؟ ببین

سگ، به نطق آمد که: ای صاحب کمال

بی‌حیا، من نیستم، چشمت بمال

خود ده انصاف، ای مرد گزین!

بی‌حیاتر کیست؟ من یا تو؟ ببین

مرد عابد، زین سخن، مدهوش شد

دست را بر سر زد و از هوش شد

ای سگ نفس بهائی، یاد گیر!

این قناعت، از سگ آن گبر پیر


صوت: