شاید برای شما هم پیش آمده باشد برای انجام پاره ای از امور به دادگستری محل زندگی خود سری بزنید. با تفکرات آرمانی خود و اعصابی تحریک شده از بدقولی و بداخلاقی های برخی از افراد که به هیچ تعهدی پایبند نیستند، وارد دادگستری شدم...

 

 باغدار پیری را که برای احقاق حقوق خود به اجبار به دامن قانون پناه برده بود و در راه بازستاندن حق خود مرا نیز به عنوان شاهد برای حضور در دادگستری دعوت کرده بود برانداز می کردم که به اجبار عصایش را در دست چپ گرفته و دست های راست خود را به سختی به نرده های پله های دادگستری می فشرد و تا به اتاقی که وی را راهنمایی کرده بودند برسد. جالب تر اینکه از مسیر ورودی طبقه کف تا پله ها و طبقه بالا شاهد ترافیک افرادی بودیم که عده ای چنان غرق فکر بودند که انگار تمام هستی بر دوش آن ها سنگینی می کند؛ و عده ای دیگر چنان با سرعت بالا و پایین می روند که انگار کند حرکت کردن مصادف با شکست آن هاست.

در این میان از خود پرسیدم که اگر در این ازدحام جمعیت و نبرد پیرمرد با پله ها برای وصول طلبش؛ تنه عابری، تنه کوچک پیرمرد را واژگون کند پاسخ گو کیست؟ یا خدای ناکرده اگر در میان مسیر منزل تا دادگستری اتفاقی برای وی رخ دهد مسئول کیست؟

با تفکرات خبرنگارانه و ذهن جستجوگر خود به دنبال راه حل بودم. صدای پیرمرد را شنیدم که پس از آمد و شد به چند اتاق برای خرید تمبر با مسئول فروشگاه گوشه کریدور چانه می زند که مقدور نیست فردا بیایم. پرسیدم چه شده است؟ پاسخ شنیدم تمبر تمام شده است، فردا ان شاء الله.

تلخی تفکراتم دو چندان شد. با ناراحتی پرونده را گرفتم و راهی اتاقی شدم که مسئولش تمبر طلب کرده بود. هنوز چند قدمی نرفته بودم که مسئول فروشگاه صدا زد بیا. برگشتم گفت: فقط به حرمت موی سفید پیرمرد. با تبسمی تأسف بار گفتم: خدا خیرت بده!

گام بعد تهیه یک فرم از فروشگاه دیگر دادگستری بود. پایین رفتن و بالا آمدن برای وی دشوار بود. ناچار من رفتم. پس از تهیه فرم  و دادن وجه نقد مختصری، طلبکار و با تعارف دو شکلات از سوی خانم نسبتا مسنی که صاحب فروشگاه بود، مواجه شدم. ناخودآگاه یاد سخنان استاد طب سنتی افتادم که دو هفته قبل این قبیل خوراکی ها را سم معرفی می کرد. قبول نکردم. صاحب فروشگاه گفت: پول خرد ندارم. با تعارفی که در جامعه مرسوم است گفتم: “قابل نداره” و اومدم.

این بار سکان هدایت پرونده قضایی پیرمرد را خود تحویل گرفتم و پس از دوندگی بین چند اتاق بر روی صندلی منتظر نشستم تا روند اداری ادامه یابد.

با آن که راهرو شلوغ بود اما سکوت سنگینی در راهرو حکمفرما بود. ذهن پرترافیک من نیز چند لحظه ای را به سکوت گذراند. با کنجکاوی به اطراف نگاه کردم. مرد میانسالی را دیدم که با داشتن لباس ویژه زندانیان، دستبد و پابند به همراه سربازی گوشه ای نشسته و منتظر تحویل به قاضی جهت بازجویی بود. اوصاف مذکور در وی جلب توجه می کرد. در صورت مضطرب و بی روح او ترس را دیدم. نیاز ندیدم بیش از این در مورد آن مشغول شوم.

پوسترهای اطراف را نگاه می کردم که با عبارت « این واحد قضایی مجهز به دوربین مدار  بسته می باشد» مواجه شدم!! برایم جالب بود. به فکر فرو رفتم. اینجا بود که اهمیت فرهنگ و قانون مداری در جامعه برایم آشکار شد.

خود به خود جمله ای از رهبر انقلاب در ذهنم ترسیم شد: “فرهنگ، آن چیزی است که حاضرم جانم را در راهش فدا نمایم.”

ناگفته پیداست که در راه ساختن جامعه تک تک افراد نقش داشته و دخیل می باشند پس می بایست خودسازی مقدمه امور فرهنگی باشد تا امور فرهنگی مقدمه ای شود برای فرهنگسازی.

حال یک سؤال:

برای داشتن زندگی سالم و توأم با امنیت، تلاشی هدفمند و قانون‌مدار از سوی تک تک افراد جامعه نیاز است. چرا برخی به آن وقعی نمی نهند؟ این سؤال معمولا بوده است. سؤالی که حالا سؤال من و جامعه هست و ای کاش پاسخی قانع کننده داشته باشد…

اشتراک در
اطلاع از
0 نظر
بازخوردهای انلاین
مشاهده تمامی نظرات