فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ (آل عمران/۶۱)
پس هر کس با تو درباره بندگى و رسالت عیسى (علیه السلام) مجادله کرد بعد از علمى که از مطلب یافتى، به ایشان بگو بیائید ما فرزندان خود، و شما فرزندان خود را، ما زنان خود و شما زنان خود را، ما نفس خود، و شما نفس خود را بخوانیم و سپس مباهله کنیم و دورى از رحمت خدا را براى دروغگویان که یا مائیم، یا شما، درخواست کنیم.
“فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ” حرف” فا” که بر سر این آیه در آمده مىرساند مضمون آیه که دعوت به مباهله است، نتیجهگیرى و تفریع بر تعلیم الهى است که در دو آیه قبل خاطر نشان نموده، فرمود:” ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ …”
این داستان عیسى (علیه السلام) بر تو تعلیم کردیم از آیات ما و ذکر حکیم است. و در آیه بعدش مطلب را با جمله:” حق از ناحیه پروردگار تو است، پس از مرددین مباش” تاکید، و ختم کرد. و در آیه مورد بحث آن تعلیم الهى را با بیانى واضحتر بیان مىکند. و چه بیانى روشنتر از مباهله و ضمیر کاف خطاب” تو” در این آیه به عیسى (علیه السلام) و یا به حق نامبرده در آیه قبل بر مىگردد.
بیان آیه قبلى از خداى تعالى با اینکه بیانى الهى بود و شکى باقى نمىگذاشت، علاوه بر آن، مشتمل بود بر برهانى ساطع، بر آن حقیقتى که آیه:” إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ” برهان ساطع دیگرى بر آن بود، پس علمى که در جمله:” مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ” آمده، علمى است که هم از راه وحى الهى حاصل مىشود و هم از راه برهان، پس اثر این علم باید هم در رسول خدا (صلی الله علیه و آله)حاصل شود و هم در هر شنوندهاى دیگر در غیر رسول خدا ص، بنا بر این اگر فرض کنیم شنوندهاى در داستان عیسى (علیه السلام) شک کند از این جهت که دلیل بر آن وحى الهى است، از این جهت که برهانى ساطع و عقل فهم بر آن قائم است، نمىتواند شک کند، و چه بسا به خاطر افاده همین نکته بوده که فرمود:” مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ” و نفرمود:” من بعد ما بیناه لهم”، چون اگر اینطور فرموده بود از دلیل اول یعنى وحى الهى سکوت کرده بود و اما با آوردن جمله اول فهماند دلیل بر حقانیت داستان علم است و دلیل آن علم دو تا است: یکى وحى و دیگرى برهان عقلى.
البته در این میان نکتهاى دیگر هست و آن اینکه آوردن تعبیر اول و به رخ کشیدن علم مایه دلخوشى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است و اینکه او به اذن خدا غالب و پروردگارش یاور او است و به هیچ وجه از نصرتش دریغ نمىدارد، چون همو بود که علم به داستان عیسى (علیه السلام) را به وى ارزانى داشت.
” فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ” ضمیر متکلم مع الغیر” نا- ما” در کلمه” ندع” با همین ضمیر در کلمات” ابنائنا” و” نسائنا” و” انفسنا” تفاوت دارد، اولى به دو طرف متخاصم، یعنى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و بزرگان نجد که مسیحى بودند برمىگردد و آن سه ضمیر دیگر به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و همراهانش، و به همین جهت کلام آیه در این معنا است که فرموده باشد بیائید تا ابناء و نساء و انفس را بخوانیم و آن گاه ما ابناء و نساء و انفس خود را و شما هم ابناء و نساء و انفس خود را دعوت کنید …، بنا بر این در کلام اختصار گویى لطیفى بکار رفته و مصدر” مباهله” که فعل” نبتهل” مضارع آن است به معناى ملاعنه است، یعنى لعنت کردن یکدیگر، هر چند که در خصوص آیه به معناى چیزى نظیر محاجه بین شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله)و بین بزرگان نصارا است، ولى تعمیم دادن دعوت به فرزندان و زنان براى این بوده که این احتجاج اطمینان آورتر باشد، چون وقتى کسى زن و بچه خود را هم نفرین کند، طرف مقابلش مىفهمد که او به صدق دعوى خود ایمان کامل دارد، براى اینکه خداى تعالى محبت به زن و فرزند و شفقت بر آنان را در دل هر کسى قرار داده، بطورى که هر انسانى حاضر است با مایه گذاشتن جان خود، آنان را از خطر حفظ کند و براى حفظ آنان و در راه حمایت و غیرت و دفاع از آنان دست به کارهاى خطرناک مىزند، ولى حاضر نیست براى حفظ خود، ایشان را به خطر بیندازد و عینا به همین جهت است که مىبینیم در آیه شریفه فرزندان را اول و زنان را دوم و خویشتن را در مرحله سوم ذکر کرده، چون محبت انسان نسبت به فرزندان شدیدتر و با دوامتر است. و از اینجا روشن مىگردد اینکه بعضى از مفسرین گفتهاند: مراد از جمله” نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ …” این است که بیائید ما زن و بچه و خود شما را نفرین کنیم و شما زن و بچه و خود ما را نفرین کنید، تفسیر درستى نیست، براى اینکه اینطور معنا کردن آن نکتهاى را که، براى تشریک زن و بچه خاطرنشان کردیم باطل مىسازد.
و اینکه بطور تفصیل موارد را یکى یکى شمرده، خود دلیلى دیگر است بر اینکه پیشنهاد کننده سخت به دعوت خود ایمان و به حق اعتماد و خاطر جمعى داشته، کانه پیشنهاد مىکند اى مسیحیان بیائید همگى ما و همگى شما یکدیگر را نفرین کنیم، تا لعنت بر دروغگویان شامل همه ما و یا شما شود، بطورى که لعنت شامل حال زن و فرزند ما هم بشود و در نتیجه نسل دروغگو از روى زمین برچیده شود و اهل باطل ریشهکن شوند.
پاسخ به این توهم که آیه مباهله نمىتواند در شان على و فاطمه و حسنین علیهم السلام نازل شده باشد
با این بیان پاسخ از اشکالى که در ذیل آیه شده روشن مىشود و آن اشکال این است که گویا گفته باشند این آیه نمىتواند در شان على و فاطمه و حسنین علیهم السلام نازل شده باشد، براى اینکه لفظ جمع وقتى استعمال مىشود که حد اقل سه عدد مصداق داشته باشد و کلمه نساء بر یک تن- فاطمه عیسى (علیها السلام) – صادق نیست و کلمه” ابناء” در مورد حسنین عیسى (علیهما السلام) که دو تن هستند استعمال نمىشود، و همچنین استعمال کلمه” انفس” بر یک تن- على (علیه السلام) – صحیح نیست و اما پاسخش این شد که صدق کلام موقوف بر متعدد بودن ابناء و بسیار بودن نساء و انفس نیست، چون گفتیم: مقصود نهایى از این نفرین این است که یکى از دو طرف با همه نفراتش از صغیر و کبیر و مرد و زن براى همیشه هلاک گردد، مفسرین هم اتفاق دارند و روایات هم متفقند، تاریخ هم مؤید است که رسول خدا ص، وقتى براى مباهله حاضر مىشد احدى به جز على و فاطمه و حسنین ع را با خود نیاورد، پس از ناحیه آن جناب کسى حضور به هم نرسانید مگر دو نفس، و دو ابن و یک زن و با آوردن اینان رسول خدا ص، امر پروردگارش را امتثال نمود.
علاوه بر اینکه اصولا مراد از لفظ آیه امرى است، و مصداقى که حکم آیه به حسب خارج منطبق بر آن است امرى دیگر، و این بار اول نیست که خداى تعالى حکم یا وعده و وعید را که بر حسب خارج با یک نفر منطبق است بطور دسته جمعى حکایت مىکند، مثلا با اینکه فرد معینى زن خود را ظهار کرده بود و آیه در شان او نازل شده بود مىفرماید:” الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ …” (مجادله/۲) باز در باره همان یک فرد بصورت دسته جمعى مىفرماید:” وَ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا” (مجادله/۳) و در باره شخص واحدى که گفته بوده خدا فقیر و من توانگرم، به صورت دسته جمعى فرموده:” لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ” (آل عمران/۱۸) و در پاسخ شخص واحدى که پرسیده بود چگونه انفاق کنیم؟ به صورت دسته جمعى فرمود:” یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ؟ قُلِ الْعَفْوَ” (بقره/۲۱۹) و از این قبیل آیات بسیارى که به لفظ دسته جمعى نازل شده، در حالى که مصداق خارجیش به حسب شان نزول فرد معینى بوده.
“ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ” مصدر” ابتهال” که باب افتعال است از ثلاثى” با- ها- لام” گرفته شده و مصدر” بهل” به فتحه اول و هم به ضمه آن به معناى لعنت است، این اصل معناى کلمه است، ولى بعدها در مطلق دعا و درخواست زیاد شد، البته دعائى که با اصرار و سماجت صورت بگیرد.
و جمله:” فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ” این جمله به منزله بیانى است براى ابتهال، و اگر فرموده:” فنجعل”، لعنت خدا را بر دروغگویان قرار بدهیم و نفرموده:” فنسئل”، (و از خدا لعنت را براى دروغگویان درخواست کنیم)، براى این بود که اشاره کند به اینکه این نفرین درگیر است، چون باعث مىشود حق از باطل ممتاز گردد و خلاصه روشن شدن حق از باطل فعل بستگى دارد به درگیر شدن این نفرین و چون درگیریش به این جهت حتمى است، اینطور تعبیر کرد که” لعنت را بر دروغگو قرار دهیم” و نفرمود:” درخواست کنیم” چون استجابت شدن و نشدن درخواست معلق است.
” الکاذبین” این کلمه به خاطر اینکه در سیاق عهد واقع شده الف و لام آن، الف و لام عهد است، یعنى همان دروغگویان معهود، نه استغراق و یا جنس و نمىخواهد بفرماید تمام دروغگویان دنیا و جنس آنان را نفرین کنیم، بلکه دروغگویانى را نفرین کنیم که در این ماجرا در یکى از دو طرف مباهله قرار دارند، یا در طرف” اسلام” و یا در طرف” مسیحیت” قرار گرفتهاند، اسلام مىگفت: هیچ معبودى غیر خدا نیست و عیسى (علیه السلام) بنده خدا و رسول او است، مسیحیت مىگفتند: عیسى خودش اللَّه و یا پسر اللَّه است و یا اللَّه سومى از سه خدا است.
اهل بیت پیامبر (صلوات اللَّه علیهم) در دعوى و دعوت رسول اللَّه شریک بودند و این از بزرگترین مناقب است
و بنا بر این پس این معنا روشن است که اگر ادعا و مباهلهاى بر سر آن، بین شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله)و بین جمعیت نصارا بود یک طرف شخص واحد و طرف دیگر جمعیتى بود، لازم بود در آیه تعبیرى بیاورد که قابل انطباق بر مفرد و جمع باشد، مثلا بفرماید:” فنجعل لعنه اللَّه على من کان کاذبا”، (لعنت خدا را بر کسى قرار دهیم که دروغگو بوده باشد)، ولى اینطور نفرموده، معلوم مىشود دروغگویى که نفرین شامل حالش مىشود جمعیتى است که در یک طرف این محاجه قرار گرفته، حال یا در طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله)و یا در طرف نصارا، و این خود دلیل بر این است که همه حاضران در مباهله، شریک در ادعا هستند، چون کذب همواره در ادعا است، پس هر کس که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله)بوده، یعنى على و فاطمه و حسنین ع در دعوى رسول خدا (صلی الله علیه و آله)و در دعوتش شریک بودند و این از بالاترین مناقبى است که خداى تعالى اهل بیت پیامبرش ع را به آن اختصاص داده، هم چنان که مىبینیم در آیه شریفه از اهل بیت تعبیر به” انفس” و” نساء” و” ابناء” کرده یعنى این چند تن را از میان همه مردان و زنان و فرزندان خصوص اهل بیت را جان رسول خدا (صلی الله علیه و آله)و زنى که منتسب به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)است و فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله)خوانده.
حال اگر بگویى همین چند سطر قبل، خودت گفتى که اطلاق لفظ” جمع” در مورد مفرد در قرآن کریم بسیار است و در آیه مورد بحث هم کلمه جمع (نساء) را بر فاطمه ع اطلاق کرده، پس چه مانعى دارد که استعمال لفظ” کاذبین” را هم به همین نحو در یک فرد، صحیح بدانیم یعنى بگوئیم در طرف مسیحیت منظور همه آن دروغگویان است و در طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله)شخص آن جناب، که بنا بر این دیگر على و فاطمه و حسنین ع شریک در دعوى و در نتیجه شریک در نفرین نیستند.
در پاسخ مىگوئیم: مقام آن آیات که از یک نفر تعبیر به جمع آورده، با مقام آیه مورد بحث فرق دارد و آن این است که در آیاتى که لفظ” جمع” را در مورد” مفرد” اطلاق کرده، براى این بوده که فرد دخالت بخصوصى نداشته، و آنچه از آن فرد سر زد ممکن است از دیگران هم سر بزند، پس دیگران هم در آن عمل و در ملحق شدن به مورد آیه شریک آن فردند، پس باید لفظ را جمع بیاورد تا اگر دیگران هم خواستند آن عمل را انجام بدهند حکمش را بدانند و اما در جایى که ممکن نیست عمل مورد نظر از دیگران نیز سر بزند و عمل مورد آیه چیزى نیست که براى دیگران هم پیش بیاید، بدون شک نباید لفظ را جمع بیاورد، مثل آیه شریفه:” وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ” (احزاب/۳۷) و آیه شریفه:” لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ” (نحل/۱۰۳) و آیه:” إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ- تا آنجا که مىفرماید- وَ امْرَأَهً مُؤْمِنَهً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ، إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها خالِصَهً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ” (احزاب/۵۰).
آیه مورد بحث هم که راجع به مباهله است از این قبیل آیات است، چون مباهله رسول خدا (صلی الله علیه و آله)با نصاراى نجران چیزى نیست که جز در مورد خودش اتفاق بیفتد، پس اگر در همین مورد که اتفاق افتاده مدعیان در هر دو طرف به وصف جمع و چند نفرى نبوده باشند، نباید مىفرمود:” کاذبین” (با صیغه جمع).
در قضیه مباهله، رسول اللَّه (ص) اهل بیت خود را به عنوان نمونههایى از مؤمنین همراه نبرد بلکه به عنوان شرکاء خود در دعوت همراه برد
حال اگر بگویى نصارایى که به سوى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده بودند، همگى صاحب دعوى بودند و مىگفتند: مسیح، اللَّه و یا حد اقل پسر اللَّه و یا سومى از سوى خدا است و در این دعوى هیچ فرقى بینشان نبود، مردانشان همین دعوى را داشتند، زنانشان هم همین دعوى را اظهار مىکردند، در جانب رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) هم همین طور بود، یعنى هم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مدعى بود به اینکه هیچ معبودى به جز اللَّه نیست و عیسى بن مریم، بنده و فرستاده خدا است و هم همه مؤمنین، بدون اینکه این دعوى در بین مؤمنین اختصاص به کسى داشته باشد، حتى اختصاص به رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) هم نداشت، پس کسانى که با آن جناب براى مباهله آمدند، فضیلتى و مزیتى بر سایر مؤمنین نداشتند، بله تنها این فرق را داشتند که رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) ایشان را به عنوان نمونهاى از مردان و زنان و کودکان مؤمنین همراه آورد، چون آیه فرموده بود از هر طایفه نمونهاى بیاورد، علاوه بر اینکه آیه شریفه سخن از دعوت دارد نه از ادعا، و همراهان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به فرضى که در دعوت شرکت داشته باشند، در ادعا که شغل خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است شرکت نداشتند، در حالى که شما در چند سطر قبل گفتید: (پس هر کس با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده یعنى على و فاطمه و حسنین (علیهما السلام) در دعوى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و در دعوتش شریک بودند).
در پاسخ مىگوئیم: اگر آوردن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نامبردگان را به عنوان نمونهاى از مردان و زنان و کودکان مؤمنین مىبود، لازم بود حد اقل دو نفر مرد و سه زن و سه فرزند همراه خود مىآورد تا فرمان:” انفسنا و نسائنا و ابنائنا” را امتثال کرده باشد، پس اگر از مردان تنها على (علیه السلام) و از زنان تنها فاطمه (علیها السلام) و از فرزندان تنها حسنین ع را آورد، براى این بود که آوردن همینها مصحح صدق امتثال بوده، به این معنا که غیر از نامبردگان کسى که شرکت دادنش امتثال امر خدا باشد نیافته.
و شما خواننده اگر در متن داستان دقت کنى خواهى دید که وفد نجران براى این از نجران به مدینه آمدند که در امر عیسى بن مریم با شخص رسول خدا ص، معارضه و بحث و محاجه کنند، چون آن جناب ادعاى رسالت کرده بود و دعوت رسالت مستند به وحى قائم به آن جناب بود و اما پیروان و مؤمنین به وى دخالتى در این ادعا نداشتند و مسیحیان نجران کار به کار آنان نداشتند، و مشتاق دیدار آنان نبودند تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چند نفر را به عنوان نمونه به ایشان نشان بدهد، آیه شریفه هم که مىفرماید:” فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ”، خطاب را متوجه شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مىکند، و همچنین در چند آیه قبل از این که مىفرماید: ” فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ …” از اینجا روشن مىگردد که آوردن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حضرات نامبرده را با خود عنوان آوردن نمونهاى از مؤمنین را نداشته، چون مؤمنین بدان جهت که مؤمن بودند سهمى و نصیبى از این محاجه و مباهله نداشتند تا در معرض لعنت و عذاب (البته اگر دروغگو باشند) قرار بگیرند، پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن چند نفر را که با خود آورد، از جهت صرف داشتن ایمان نبود بلکه از این جهت بود که آن جناب یک طرف محاجه و ادعاى دو طرفه بود و باید خودش را در معرض بلاى احتمالى (در صورت دروغگو بودن) قرار بدهد. و اگر دعوى آن طور که قائم به شخص آن جناب بود به همراهانش قائم نبود، هیچ وجهى براى شرکت دادن آنان به نظر نمىرسید، اگر به فرض محال در دعویش دروغگو و مستحق عذاب باشد، زن و بچه و دامادش چه گناهى دارند، پس اگر نامبردگان را شرکت داد از این جهت بوده که دعویش قائم به خودش و به همین چند نفر یعنى دو فرزند و یک زن و یک مرد بوده، نه اینکه این چند نفر نمونهاى از همه پیروان مؤمنش باشند، پس اینکه ما در سابق گفتیم هم دعوتش قائم به خودش و این چند تن بوده و هم دعویش، درست گفتیم.
از سوى دیگر نصارا هم که به قصد آن جناب به مدینه آمدند صرفا به خاطر این نبوده که آن جناب معتقد و مدعى بوده که عیسى بن مریم بنده خدا و فرستاده او است، بلکه براى این بود که آن جناب هم خودش به این اعتقاد معتقد بوده و هم نصارا را بدان دعوت مىکرده، پس علت عمده حرکت نصارا از نجران به مدینه دعوى آن جناب نبوده، بلکه دعوت وى به حضورشان براى احتجاج بوده، پس حضور خود رسول خدا ص، و حضور نامبردگانى که با خود براى مباهله آورد، به خاطر دعوى و دعوت بود، پس ثابت شد که نامبردگان نیز شرکاى آن جناب در دعوت دینى بودند، همانطور که شرکایش در دعوى مباهله بودند.
جواب به یک اشکال دیگر بر اینکه همراهى با رسول خدا (ص) در مباهله، فضیلت و منقبت است
حال اگر بگویى: گیرم که آمدن نامبردگان به خاطر این بوده که ایشان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند و این صفت منحصر در ایشان بوده و هیچیک از مؤمنین این خصیصه را نداشتهاند، لیکن ظاهر امر- البته ظاهر از حیث عادت جارى- این است که وقتى آدمى عزیز و پاره جگر خود (اعم از زن و مرد و فرزند) را در معرض خطر و هلاکت قرار مىدهد، همین عملش دلیل بر این است که وى اطمینان دارد به اینکه خطرى عزیزانش را تهدید نمىکند و به سلامت و عافیت و مصونیت آنان اعتماد دارد، پس شرکت دادن رسول خدا (صلی الله علیه و آله)عزیزان و پارههاى جگر خود را در مباهله بیش از این معنا را نمىرساند، نه دلالتى بر شرکت آنان در دعوت دارد و نه دلالتى بر منقبت و فضیلتشان، آیه شریفه و عمل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اصلا ساکت از این جهت است.
در پاسخ مىگوئیم بله، صدر آیه بر بیش از آنچه تو گفتى دلالت ندارد و به قول تو تنها این معنا را مىرساند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله)به صدق دعوى خود ایمان، و در نتیجه به سلامتى و عافیت پارههاى جگرش اطمینان داشته و لیکن توجه فرمودى که ذیل آیه یعنى جمله:
” على الکاذبین” دلالت دارد بر اینکه در یکى از دو طرف مباهله و محاجه دروغگویانى هستند و قطعا باید بوده باشند و این تمام نمىشود مگر به اینکه در هر یک از دو طرف جماعتى صاحب دعوت باشند، حال چه راستگو و چه دروغگو، پس این جمله ثابت مىکند کسانى که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند شریک با او در دعوى و دعوت بودهاند که بیانش گذشت، پس ثابت شد که حاضرین در مباهله همگیشان صاحب دعوى و دعوت و شرکاى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این معنا بودهاند.
تبلیغ و دعوت، عین نبوت و بعثت نیست و لازمه شرکت در دعوى و دعوت پیامبر (ص) شریک بودن در نبوت آن جناب نیست
حال اگر بگویى لازمه اینکه گفتى:” حاضرین با آن جناب، شرکاى در دعوى و دعوت آن جناب بودهاند” این است که در نبوت هم شریک آن جناب باشند.
در پاسخ مىگوئیم: خیر چنین لازمهاى وجود ندارد و ما در سابق یعنى در تفسیر آیه (۲۱۳)، از سوره بقره در جلد دوم عربى این کتاب، بحثى پیرامون مسائل نبوت گذراندیم و در آنجا گفتیم که تبلیغ و دعوت عین نبوت و بعثت نیست، هر چند از شؤون و لوازم آن، و از مناصب و مقامات الهیهاى است که شخص نبى متقلد آن مىشود و به همین جهت منافات ندارد که این منصب به امرى و فرمانى جداگانه به غیر شخص نبى نیز داده شود، هم چنان که در سابق یعنى در تفسیر آیه: (۱۲۴) از سوره بقره در جلد اول عربى این کتاب آنجا که بحثى پیرامون مساله امامت داشتیم خاطرنشان کردیم: که مساله دعوت و تبلیغ عین امامت هم نیست هر چند که به وجهى از لوازم آن هست.
” إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ” کلمه” هذا” اشاره است به داستانهایى که از عیسى (علیه السلام) گذشت و اساس آیه بر قصر قلب است و معنایش این است که تنها این مطالبى که ما در باره عیسى (علیه السلام) گفتیم حق است، نه آنچه نصارا در باره آن جناب ادعا مىکند.
و اینکه حرف” ان” و حرف” لام” و ضمیر منفصل” هو” را در آیه آورده، براى این بوده که مطلب را بطور کامل تاکید و در نتیجه رسول گرامیش را دلگرم و در اقدام به امر مباهله تشجیع کند تا با ایمان کامل و یقین و بصیرت و وثوق به وحیى که خداى تعالى بر او نازل فرموده اقدام نماید و به دنبال این تاکید براى بار دوم با ذکر حقیقت از راه ذکر لازمه آن، مطلب را تاکید نموده و فرمود:” وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ”، چون مفاد این جمله لازمه حق بودن داستانهاى مذکور است، (و داستانهاى مذکور در صورتى که حق باشد، بزرگترین دلیل بر یکتایى معبود و توحید ربوبیت است” مترجم”.) ” وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ …”
این جمله عطف است بر اول آیه و با تاکید شدیدى که دارد، دلگرمى دیگرى و تشجیع دیگرى است نسبت به رسول خدا (ص) مىفرماید: خداوند از نصرت حق و تایید آن عاجز نیست و از این کار نه غافل مىماند و نه با سرگرمى به کار دیگران را مهمل مىگذارد و نه از آن بىخبر مىشود، براى اینکه او عزیز است، (و کسى که عزت مطلقه دارد از آنچه اراده کند عاجز نمىشود) و هم حکیم است (و کسى که حکمت مطلقه دارد نه دچار جهل مىشود و نه در چیزى اهمال مىورزد)، پس چنین خداى عزیز و حکیمى معبود حق است، نه آن خدایان که اوهام دشمنان حق براى خود تراشیدهاند.
(ترجمه تفسیر المیزان)