معناى آيه صرفنظر از سياقى كه آيات قبل و بعدش دارند روشن و ظاهر است، زيرا در آيه دو نكته بطور روشن بيان شده يكى دستوري ست كه خداى تعالى به رسول اللَّه (ص) داده است (البته دستور اكيدى كه پشت سرش فشار و تهديد است) به اينكه پيغام تازه‏اى را به بشر ابلاغ كند، و يكى هم وعده‏اى است كه خداى تعالى به رسول خود داده كه او را از خطراتى كه در اين ابلاغ ممكن است متوجه وى شود نگهدارى كند.

 

یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ

(مائده / ۶۷) اى فرستاده ما آنچه را از ناحیه پروردگار بتو نازل شده برسان و اگر نکنى (نرسانى) اصلا پیغام پروردگار را نرساندى و خدا تو را از (شر) مردم نگه مى‏دارد زیرا خدا کافران را هدایت نمى ‏فرماید (به مقاصدشان نمى‏ رساند.)

معناى آیه صرفنظر از سیاقى که آیات قبل و بعدش دارند روشن و ظاهر است، زیرا در آیه دو نکته بطور روشن بیان شده یکى دستوریست که خداى تعالى به رسول اللَّه (ص) داده است (البته دستور اکیدى که پشت سرش فشار و تهدید است) به اینکه پیغام تازه‏اى را به بشر ابلاغ کند، و یکى هم وعده‏اى است که خداى تعالى به رسول خود داده که او را از خطراتى که در این ابلاغ ممکن است متوجه وى شود نگهدارى کند، لیکن کمى دقت در موقعیتى که آیه دارد آدمى را به شگفت وامى‏دارد، زیرا آیات قبل و بعد آن همه متعرض حال اهل کتاب و توبیخ ایشانند به اینکه آنان به انحاء مختلف از دستورات الهى تعدى کرده‏اند، و محرمات الهى را مرتکب شده‏ اند، و این مضمون با مضمون آیه مورد بحث هیچ ارتباط ندارد، چه آیه قبلى آن آیه” وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ” است که روى سخن در آن با اهل کتاب است، و آیه بعدى هم آیه” قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ …” است که خطاب در آن نیز به اهل کتاب است، علاوه دقت در جملات خود آیه مورد بحث تعجب آدمى را در اینکه چطور هیچ ربطى بین این آیه و آیات قبل و بعدش نیست؟!! زیادتر مى‏ کند، و اگر آیه مورد بحث به همین ترتیبى که فعلا با سایر آیات قبل و بعد خود دارد نازل شده باشد و همه داراى یک سیاق بوده باشند در اینصورت از مجموع آنها این مطلب بدست مى ‏آید که این دستور مؤکد به رسول اللَّه (ص) براى تبلیغ پیغامى است که خدا در خصوص اهل کتاب نازل فرموده.

 مراد از” ناس” در آیه شریفه، یهود نیست و موضوع ماموریت جدید امرى بسیار مهم و خطیر مى‏باشد

و از جهت وحدت سیاق بطور متعین مراد از آن پیام، همان چیزى خواهد بود که در آیه بعدش فرموده:” وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ- و آنچه از جانب پروردگارتان بسوى شما نازل شده” لیکن سیاق خود آیه به هیچ وجه با این احتمال سازگار نیست، و این ناسازگارى دلیل بر اینست که این آیه جایش اینجا نیست، وجه ناسازگارى آن اینست که از جمله” وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ” بر مى‏آید حکمى که این آیه در صدد بیان آنست و رسول اللَّه (ص) مامور به تبلیغ آن شده، امر مهمى است که در تبلیغ آن بیم خطر هست یا بر جان رسول اللَّه و یا بر پیشرفت دینیش، و اوضاع و احوال یهود و نصاراى آن روز طورى نبوده که از ناحیه آنان خطرى متوجه رسول اللَّه (ص) بشود تا مجوز این باشد که رسول اللَّه (ص) دست از کار تبلیغ خود بکشد، و یا براى مدتى آن را به تعویق بیندازد و حاجت به این بیفتد که خدا به رسول خود- در صورتى که پیغام تازه را به آنان برساند- وعده حفظ و حراست از خطر دشمنش را بدهد، علاوه بر این، اگر این خطر، چشم زخمى بوده که احتمالا ممکن بوده که از اهل کتاب به آن جناب برسد جا داشت این سوره در اوایل هجرت نازل شود، زیرا در اوایل هجرت که رسول اللَّه (ص) در شهر غربت و در بین عده معدودى از مسلمین آن شهر بسر مى‏برد از چهار طرفش یهودیان او را محصور کرده بودند، آنهم یهودیانى که با حدت و شدت هر چه بیشتر به مبارزه علیه رسول اللَّه (ص) برخاسته و صحنه‏هاى خونینى نظیر خیبر و امثال آن براه انداختند، اگر در آیه مورد بحث مراد از” ناس” یهود بود جا داشت در آن روزها این آیه نازل شود، لیکن نزول این سوره در اواخر عمر شریف آن حضرت اتفاق افتاده که همه اهل کتاب از قدرت و عظمت مسلمین در گوشه‏اى غنوده‏اند، پس بطور روشن معلوم شد که آیه مورد بحث هیچگونه ارتباطى با اهل کتاب ندارد، علاوه بر همه، در این آیه تکلیفى که از سنگینى، کمرشکن و طاقت‏ فرسا باشد به اهل کتاب نشده تا در ابلاغ آن به اهل کتاب خطرى از ناحیه آنها متوجه رسول اللَّه (ص) بشود.

از همه اینها گذشته در سالهاى اول بعثت، رسول اللَّه (ص) مامور شد تکالیف بس خطرناکى را گوشزد بشر آن روز سازد، مثلا مامور شد کفار قریش و آن عرب متعصب را به توحید خالص و ترک بت‏پرستى دعوت کند، مشرکین عرب را که بسیار خشن‏ تر و خون ریزتر و خطرناک تر از اهل کتابند به اسلام و توحید بخواند، این تهدید و وعده‏اى که امروز به رسول اللَّه (ص) مى ‏دهد آن روز نداد، معلوم مى ‏شود پیغام تازه، خطرناکترین موضوعاتى است که رسول اللَّه (ص) به تازگى مامور تبلیغ آن شده است.

علاوه بر آنچه گفته شد آیاتى که متعرض حال اهل کتابند قسمت عمده سوره مائده را تشکیل مى‏دهند، و این آیه هم بطور قطع در این سوره نازل شده است، و یهود هم چنان که گفته شد در موقع نزول این سوره داراى قدرت و شدتى نبودند، آن قدرت و شوکت سابق خود را از دست داده و آن آتش، رو به خاموشى مى‏رفت، غضب و لعنت پروردگار هم شامل حالشان شده و هر آتش افروزى و فتن ه‏اى به پا مى ‏ساختند، خداوند آن را خنثى و خاموشش مى‏ کرد، با این حال چه معناى صحیحى براى اینکه رسول اللَّه (ص) در دین خدا از یهود بترسد مى‏توان تصور کرد؟! و با اینکه ایام نزول این سوره ایامى است که یهود به طوع و رغبت به حظیره اسلام قدم مى‏گذارد، و یا مانند نصارا به حکومت اسلام جزیه مى‏دهد، چه وجهى براى ترس رسول اللَّه (ص) از یهود مى ‏توان جست؟ و چه معنایى براى اینکه خداى تعالى او را در این ترس محق بداند و به وعده حمایت خود دلگرمش سازد مى‏توان یافت؟! با آن همه مواقف خطرناک و موقعیت‏هاى وحشت‏زایى که سابق بر این داشت؟! بنا بر این هیچ شک و تردیدى نیست که این آیه در بین آیات قبل و بعد خود اجنبى و سیاق آن با سیاق آنها دو تا است، این معنا که روشن شد اینک به تجزیه و تحلیل خود آیه مى ‏پردازیم:

آیه شریفه از یک امر مهمى- که یا عبارتست از مجموع دین و یا حکمى از احکام- آن

 کشف مى‏ کند. و آن امر هر چه هست امرى است که رسول اللَّه (ص) از تبلیغ آن مى‏ ترسد، و در دل بنا دارد آن را تا یک روز مناسبى تاخیر بیندازد، چه اگر ترس آن جناب و تاخیرش در بین نبود حاجتى به این تهدید که بفرماید:” وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ” نبود، و لذا در آیات اول بعثت هم که آن جناب را به تبلیغ احکام تحریک مى‏کند تهدیدى دیده نمى‏شود. بلکه بر عکس لحن آنها خیلى ملایم است، مثلا در سوره” علق” مى‏فرماید:” اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ …” (علق/۱) و در سوره” حم سجده” مى‏فرماید:” فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَیْلٌ لِلْمُشْرِکِینَ” (فصلت/۶) و در سوره” مدثر” مى‏فرماید:” یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ” (مدثر/۱) و امثال این آیات.

خطرى که پیامبر (ص) از آن نگران بوده خطر جانى نبوده بلکه پیامبر (ص) از خطر اضمحلال دین بیمناک بوده است‏

گفتیم رسول اللَّه (ص) خطرات محتملى در تبلیغ این حکم پیش بینى مى‏ کند لیکن این خطر خطر جانى براى شخص آن جناب نیست، زیرا آن جناب از اینکه جان شریف خود را در راه رضاى خدا قربان کند دریغ نداشت، آرى او أجل از این است که حتى براى کوچکترین اوامر الهى از خون خود بخل ورزد، ترس او از جان خود مطلبى است که سیره خود آن جناب و مظاهر زندگى شریفش آن را تکذیب مى‏کند، علاوه بر این، خداى تعالى، خود در کلام کریمش بر طهارت دامن انبیاء از این گونه ترس‏ها شهادت داده و فرموده:” ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّهَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً” (احزاب/۳۹) و در باره نظائر این فریضه فرموده:” فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ” (آل عمران/ ۱۷۵) و نیز عده‏اى از بندگان خود را به این خصلت ستوده که با اینکه دشمن آنان را تهدید کرده مع ذلک جز از خدا از احدى باک ندارند و مى‏فرماید:” الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ” (آل عمران/۱۷۵) و این حرف هم از غلطهاى واضح است که کسى (العیاذ باللَّه) بگوید رسول خدا براى اینکه مبادا چشم زخمى به وى برسد انجام امر خدا را به تعویق بیندازد، زیرا برگشت این توهم و خیال لا بد به این است که اگر رسول اللَّه امر خدا را امروز انجام دهد او را خواهند کشت و در نتیجه کار خدا زمین خواهد ماند، و این حرف خود غلط فاحشى است، زیرا به فرض اینکه رسول اللَّه (ص) هم چشم زخمى مى‏دید خدا کارش زمین نمى‏ماند، و با اینکه سبب ساز در عالم او است و با اینکه در قرآن کریم از رسول اللَّه (ص) سلب استقلال در تاثیر را کرده و فرموده:” لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ” آیا از پیش بردن کار خود به وسائل مختلف دیگر عاجز است؟! پس نمى‏شود خطر محتمل، خطر جانى رسول اللَّه باشد و لیکن ممکن است آن خطر را خطر اضمحلال و از بین رفتن دین دانست، به این بیان که بیم آن مى‏رفت اگر آن جناب عمل تبلیغ آن پیغام را در غیر موقع انجام دهد او را متهم سازند، و هیاهو و جنجال راه بیندازد و در نتیجه دین خدا و دعوت او فاسد و بى نتیجه شود، و این گونه اجتهادات و مصلحت‏اندیشى‏ها براى آن جناب جایز بوده است و اسم این مصلحت‏اندیشى را نباید ترس از جان گذاشت.

 این احتمال که آیه در اوایل بعثت نازل شده و مراد از:”ما انزل” مجموع دین باشد مردود است‏

از اینجا معلوم مى‏شود احتمال اینکه آیه در اوایل بعثت نازل شده همانطور که بعضى از مفسرین این احتمال را داده‏اند (تفسیر المنار ج ۶ ص ۴۶۳) احتمال صحیحى نیست، براى اینکه این احتمال با جمله” وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ” سازگار نیست. زیرا در اول بعثت هنوز دین تبلیغ نشده تا در تبلیغ این امر مهم بیم از بین رفتن دین و هدر رفتن زحمات پیامبر وجود داشته باشد، لا بد همان خطر جانى و در نتیجه زمین ماندن کار خداست که آنهم گفتیم احتمال غلطى است، علاوه بر این اگر مراد از” ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ” اصل دین یا اصل و فرع آن باشد آیه لغو و برگشت معناى آن به جمله معروف” آنچه در جوى مى‏رود آب است” خواهد بود. زیرا معناى آیه این مى‏شود: هان اى رسول! ابلاغ کن دین را زیرا اگر ابلاغ نکنى دین را ابلاغ نکرده‏اى دین را، بعضى‏ها گفته‏اند ممکن است به همین احتمال سر و صورتى داد و گفت مراد از جمله:” ما انزل” همان دین باشد چیزى که هست آیه از قبیل گفتار ابى النجم باشد که گفته:” انا ابو النجم و شعرى شعرى- منم ابو النجم و شعر من همان شعر من است” که در بلاغت و فوق العادگى معروف است.

و بنا بر این معناى آیه مذکور چنین خواهد شد: اگر رسالت را ابلاغ نکنى دچار این شفاعت خواهى شد که در تبلیغ و سرعت عمل در انجام امر خداوند سبحان با آن همه تاکیدى که همراه داشت اهمال و کوتاهى کرده‏اى، کما اینکه شعر ابى النجم هم این معنا را داشت که: شعر من همان شعرى است که به بلاغت و برترى شناخته شده است. همین معنا را داشت (تفسیر روح المعانى ج ۶ ص ۱۶۹). لیکن این توجیه هم صحیح نیست، زیرا این نکته‏اى که در کلام ابو النجم است در جایى مستحسن است که مقام اطلاق و تقیید و عام و خاص و نظائر آن باشد، به این معنا که در جایى که شنونده خیال کرده یکى از افراد عام یا مطلق یا یک فرد در برهه‏اى از برهه‏هاى زمان از تحت عموم افراد یا عموم زمانها بیرون شده گوینده براى رفع این توهم مى‏گوید: این فرد کما فى السابق در تحت عموم باقى است، مثلا معناى شعر ابى النجم این است که خیال نشود قدرت و قریحه شعرى من فرسوده و از دست رفته و در نتیجه اشعار امروزم غیر اشعار برجسته سابق است، نه، اشعار امروزم واجد همه محاسنى است که اشعار سابقم بود.

و اما در آیه مورد بحث جاى بکار بردن این نکته نیست، براى اینکه اگر مراد از رسالت مجموع دین و یا اصول دین باشد و نزول آیه هم در اوایل بعثت باشد کما اینکه فرض همین است، دیگر دو چیز در بین نیست، تا گفته شود اگر این رسالت را تبلیغ نکنى رسالت را تبلیغ نکرده‏اى، زیرا فرض شد یک رسالت است نسبت به سر تا پاى دین، پس معلوم شد که سیاق آیه مورد بحث سیاقى نیست که بشود آن را از آیات نازله اول بعثت شمرد، و مراد از” ما أُنْزِلَ” را هم مجموع و یا اصل دین دانست.

و همچنین روشن شد که نه تنها نمى‏شود مقصود از” ما أُنْزِلَ” را مجموع دین در اوایل بعثت دانست، بلکه در هیچ زمانى به این معنا نمى‏توان گرفت، زیرا اشکال از جهت لغو بودن جمله” إِنْ لَمْ تَفْعَلْ” بود و این اشکال منحصر به یک زمان نیست. علاوه بر اینکه اگر مراد از رسالت، مجموع و یا اصول دین بود، ممکن نبود تاریخ نزول آیه جز اول بعثت باشد، تازه محذور خوف رسول اللَّه (ص) هم در دین بجاى خود باقى است.

پس از همه این وجوه بخوبى استفاده شد که آن چیزى را که به تازگى به رسول اللَّه (ص) نازل شده و فشار و تاکید همراه دارد، به هیچ تقدیر و فرضى نمى‏توان آن را عبارت از اصل دین و یا مجموع آن گرفت، ناگزیر باید آن را به معناى بعضى از دین و حکمى از احکام آن دانست، و آیه را بدین صورت معنا کرد: این حکمى که از ناحیه پروردگارت بتو نازل شده تبلیغ کن، که اگر این یکى را تبلیغ نکنى مثل اینست که از تبلیغ مجموع دین کوتاهى کرده باشى، و لازمه این معنا اینست که مقصود از” ما أُنْزِلَ” آن حکم تازه و مقصود از” رسالت” مجموع دین باشد، و گرنه دچار همان محذور سابق خواهیم شد که عبارت بود از لغو بودن آیه نظیر جمله: آنچه در جوى میرود آبست، زیرا همانطورى که گفتیم اگر مراد از کلمه” رسالته” همین رسالت مخصوصى باشد که تازه نازل شده است معناى آیه این مى‏شود: این رسالت تازه را تبلیغ کن که اگر آن را تبلیغ نکنى آن را تبلیغ نکرده‏اى، و معلوم است که این کلامى است لغو و از ساحت مقدس خداى حکیم دور، پس مراد این است که این حکم را تبلیغ کن و گرنه اصل دین و یا مجموع آن را تبلیغ نکرده‏اى، و این یک معناى صحیح و معقولى است که شعر ابو النجم هم در مقام افاده همانست.

این چه تکلیفى است که لازمه ابلاغ نکردن آن (به تنهایى) عدم ابلاغ اصل دین و مجموع آن مى‏باشد؟

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که این چه تکلیفى است که لازمه تبلیغ نکردن آن به تنهایى این است که اصل دین و مجموع آن تبلیغ نشده باشد؟ و ممکن است کسى هم در پاسخ بگوید: این بدان جهت است که اصولا احکام دین همه به هم پیوسته و مربوطند و بین آنها کمال ارتباط و بستگى بر قرار است، بطورى که اگر در یکى از آنها اخلال شود در همه اخلال شده است، مخصوصا اگر این اخلال، در تبلیغ آن فرض شود، براى اینکه ارتباط بین احکام در ناحیه تبلیغ شدیدتر و کاملتر از ناحیه عمل است، لیکن جواب آن سؤال این نیست، و این جواب با اینکه در جاى خود حرف صحیحى است، لیکن با ظاهر جمله‏اى که در ذیل آیه مورد بحث است یعنى جمله:” وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ” سازگار نیست، زیرا از این جمله استفاده مى‏شود که مخالفین این حکم از مسلمانها نبوده و مخالفتشان هم مخالفت علمى نبوده است، بلکه کسانى با این حکم مخالفت کرده و یا خواهند کرد که یا کافر باشند و یا از دین بیزارى جسته و مخالفتشان هم مخالفت اساسى است، کسانى که با تمام وسایل براى ابطال و بى اثر گذاردن این حکم خواهند کوشید، و لذا خداوند وعده مى‏دهد که رسول خود را به زعم آنها یارى نموده و فعالیتهاى آنها را خنثى خواهد کرد، و در کارشان و بسوى هدفشان هدایت نخواهد نمود.

علاوه بر این، این مخالفت را نمى‏توان مخالفت عملى دانست، براى اینکه احکام اسلام همه در یک درجه از اهمیت نیستند، مثلا بعضى از واجبات دین از کمال مصلحت به مثابه عمود دین‏اند، و بعضى به این درجه نیستند، مانند دعا در وقت دیدن هلال، کما اینکه در محرمات هم این تفاوت دیده مى‏شود، و همه در یک مرتبه از مفسده نیستند. مثلا یکى زناى محصنه است و یکى نگاه بنامحرم، و این هر دو حرام است لیکن آن کجا و این کجا، پس نمى‏توان گفت اگر کسى مثلا دعاى در وقت دیدن ماه نو را نخواند (و لو همه عبادتهاى واجبه را انجام داده باشد) و یا به نامحرم نگاه کند (و لو از تمامى محرمات دیگر پرهیز کرده باشد) هیچیک از احکام اسلام را امتثال نکرده. بنا بر این ترس رسول اللَّه را نمى‏توان توجیه کرد، زیرا مخالفت یک یک احکام چیزى نیست که رسول اللَّه (ص) از آن بترسد، و خداوند هم او را به نگهدارى از شر آن مخالفت‏ها وعده دهد، بنا بر این جاى تردید نیست که این حکم حکمى است که حائز کمال اهمیت است بحدى که جا دارد رسول اللَّه (ص) از مخالفت مردم با آن اندیشناک باشد و خداوند هم با وعده خود وى را دلگرم و مطمئن سازد، حکمى است که در اهمیت به درجه‏ایست که تبلیغ نشدنش تبلیغ نشدن همه احکام دین است، و اهمال در آن اهمال در همه آنها است، حکمى است که دین با نبود آن جسدى است بدون روح که نه دوامى دارد و نه حس و حرکت و خاصیتى.

 این تکلیف تکلیفى بوده حائز کمال اهمیت و رسول اللَّه (ص) در ابلاغ آن از ناحیه مسلمین اندیشناک بوده است نه از ناحیه کفار و مشرکین‏

و این مطلب بخوبى از آیه استفاده مى‏شود، و آیه کشف مى‏کند آن حکم، حکمى است که مایه تمامیت دین و استقرار آنست، حکمى است که انتظار مى‏رود مردم علیه آن قیام کنند، و در نتیجه ورق را برگردانیده و آنچه را که رسول اللَّه (ص) از بنیان دین بنا کرده منهدم و متلاشى سازند، و نیز کشف مى‏کند از اینکه رسول اللَّه (ص) هم این معنا را تفرس مى‏کرده و از آن اندیشناک بوده، و لذا در انتظار فرصتى مناسب و محیطى آرام، امروز و فردا مى‏کرده که بتواند مطلب را به عموم مسلمین ابلاغ کند و مسلمین هم آن را بپذیرند.

و در چنین موقعى این آیه نازل شده است، و دستور فورى و اکید به تبلیغ آن حکم داده است. و باید دانست که این انتظار از ناحیه مشرکین و بت‏پرستان عرب و سایر کفار نمى‏رفته، بلکه از ناحیه مسلمین بوده زیرا دگرگون ساختن اوضاع و خنثى کردن زحمات رسول خدا (ص) وقتى از ناحیه کفار متصور است که دعوت اسلامى منتشر نشده باشد، اما پس از انتشار اگر انقلابى فرض شود جز بدست مسلمین تصور ندارد، و کارشکنى‏ها و صحنه سازیهایى که از طرف کفار تصور دارد همان افتراءاتى است که قرآن کریم از اول بعثت تا کنون از آنان نقل کرده، که گاهى دیوانه‏اش خوانده مى‏گفتند:” مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ” (دخان/۹) و گاهى مى‏گفتند یادش مى‏دهند:” إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ” (نحل/ ۱۰۳) و گاه شاعرش نامیده و مى‏گفتند:” شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ” (طور/۳۰) و گاه ساحرش دانسته و مى‏گفتند:” ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ”(ذاریات/ ۵۲) “إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً” (اسراء/ ۴۷) و یا قرآنش را از حرفهاى کهنه و قدیمى خوانده و مى‏گفتند:” إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ” (مدثر/۲۴) “أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى‏ عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصِیلًا” (فرقان/۵) “أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ” (ص آیه ۶)، و امثال اینها از مزخرفاتى که در باره آن جناب گفتند و باعث وهن و سستى ارکان دین هم نشد، براى اینکه جواب همه این افتراءات یک کلمه است، و آن اینست که از این حرفها بر مى‏آید صاحبان این افتراءات نسبت به دین اسلام متزلزلند، و هنوز حق بر ایشان روشن نشده و در باره اسلام و حقانیت آن استقامتى کسب نکرده‏اند.

این افتراءات و تهمت‏ها مختص به اسلام و پیغمبر عزیزش نبوده، تا رسول خدا از تفرس و بو بردن وقوع آن مضطرب شود، چه سایر انبیاء و مرسلین (ع) هم در این گونه ابتلاآت و رو برو شدن با این گونه گرفتاریها از ناحیه امت خود با آن جناب شریک بوده‏اند، کما اینکه خداى متعال در قرآن کریم اینگونه گرفتاریها را نسبت به حضرت نوح و انبیاى بعد از نوح (ع) سراغ میدهد، پس خطر محتمل را نمى‏توان از قبیل گرفتاریها و افتراءات کفار در اوایل بعثت دانست، بلکه خطرى اگر بوده (و مسلما هم بوده) امرى بوده که از جهت کیفیت و زمان با آن گرفتاریها منطبق نمى‏شود، و وقوعش جز در بعد از هجرت و پاى گرفتن دین در مجتمع اسلامى تصور ندارد.

آرى مجتمع آن روز مسلمین طورى بوده که می توان آن را به یک معجون تشبیه کرد، چه جامعه آن روز مسلمین مخلوط بوده از یک عده مردان صالح و مسلمانان حقیقى و یک عده قابل ملاحظه از منافقین که بظاهر در سلک مسلمین درآمده بودند، و یک عده هم از مردمان بیمار دل و ساده لوح که هر حرفى را از هر کسى باور مى‏کردند و قرآن کریم هم بر این چند جور مردم آن روز اشاره صریح دارد، و به شهادت آیات زیادى از قرآن که تفسیر آن در مجلدات قبلى این کتاب گذشت، ایشان در عین اینکه به ظاهر و یا واقعا ایمان آورده بودند رفتارشان با رسول اللَّه (ص) رفتار رعیت با شاه بوده، و همچنین احکام دینى را هم به نظر قانونى از قوانین ملى و قومى مى‏نگریسته‏اند، بنا بر این ممکن بوده که تبلیغ بعضى از احکام، مردم را به این توهم گرفتار کند (العیاذ باللَّه) که رسول اللَّه (ص) این حکم را از پیش خود و به نفع خود تشریع کرده، و خلاصه از تشریع این حکم سودى عاید آن جناب مى‏شود، این توهم باعث این مى‏شود که مردم به این فکر بیفتند که راستى نکند این شخص پادشاهى باشد که براى موفقیت خود خویشتن را پیامبر قلمداد کرده، و این احکام هم که به اسم دین مقرر نموده همان قوانینى باشد که در هر مملکت و حکومتى به انحاى مختلف اجراء مى‏گردد.

علت نگرانى رسول اللَّه (ص) از ابلاغ آنچه بدان مامور شده است‏

پر واضح است که اگر چنین توهم و شبهه در بین مردم پاى گیرد و در دلهایشان جاگیر شود تا چه اندازه در فساد و از بین بردن دین تاثیر دارد، و هیچ نیرو و هیچ فکر و تدبیرى نمى‏تواند آن اثر سوء را متوجه سازد، پس غیر این نیست که این حکمى که در آیه مورد بحث، رسول اللَّه (ص) مامور به تبلیغ آن شده حکمى است که تبلیغ آن مردم را به این توهم مى‏اندازد که رسول خدا این مطلب را از پیش خود مى‏گوید، و مصلحت عموم و نفع شان در آن رعایت نشده است، نظیر داستان زید و تعدد زوجات رسول و اختصاص خمس غنیمت به رسول اللَّه (ص) و امثال این احکام اختصاصى، با این تفاوت که سایر احکام اختصاصى چون مساسى با عامه مسلمین ندارد یعنى نفعى از آنها سلب نمى‏کند و ضررى به آنها نمى‏رساند از این جهت طبعا باعث ایجاد آن شبهه در دلها نمى‏شود.

مثلا داستان ازدواج رسول خدا (ص) با همسر زید- پسر خوانده خود- تنها حکمى مخصوص به خود آن جناب نبوده، گر چه ممکن است توهم شود که این هم بمنظور انتفاع شخص رسول اللَّه (ص) تشریع شده است، لیکن چون این حکم عمومى اعلام شده است و عموم مسلمین مى‏توانند با زن پسر خوانده‏هاى خود ازدواج کنند، از این رو خیلى به ذوق نمى‏زند، و در داستان ازدواج بیش از چهار همسر دائمى، گر چه حکمى است مخصوص به رسول اللَّه (ص) لیکن باز هم باعث تقویت آن شبهه در دلها نمى‏گردد، زیرا بفرض اینکه (العیاذ باللَّه) رسول اللَّه (ص) این حکم را از روى هواى نفسانى و بدون دستور خداوند مقرر کرده باشد چون هیچ مانعى براى آن جناب بنظر نمى‏رسد که این حکم را توسعه دهد و هیچ فرضى تصور نمى‏رود که از این توسعه مضایقه نماید، از این رو باز هم به ذوقها نمى‏زند، مخصوصا رسول اللهى که سیره و رفتارش در ایثار بنفس بر مسلمان و کافر معلوم و معروف است، رسول اللهى که مردم را در آنچه خداوند از مال و چیزهاى دیگر روزى فرموده بر خود مقدم مى‏دارد، چگونه ممکن است مردم را محدود و محکوم کند به اینکه بیش از چهار همسر دائمى اختیار نکنند و لیکن خود تا ۹ نفر اختیار کند؟! پس جاى هیچ تردیدى نیست که اجراى این حکم نسبت به خصوص خود از ناحیه خداوند بوده نه از روى هوا.

 آن امر مهم و خطیرى که پیامبر (ص) مامور به ابلاغ آن شده است ” ولایت” و جانشینى امیر المؤمنین (ع) است‏.

از اینجا و از همه آنچه تا کنون گفته شد به خوبى استفاده مى‏شود که در آیه شریفه رسول اللَّه (ص) مامور به تبلیغ حکمى شده که تبلیغ و اجراى آن، مردم را به این شبهه دچار مى‏کند که نکند رسول اللَّه (ص) این حرف را به نفع خود مى‏زند، چون جاى چنین توهمى بوده که رسول اللَّه (ص) از اظهار آن اندیشناک بوده، از همین جهت بوده که خداوند امر اکید فرمود که بدون هیچ ترسى آن را تبلیغ کند، و او را وعده داد که اگر مخالفین در صدد مخالفت بر آیند آنها را هدایت نکند، و این مطلب روایاتى را که هم از طرق عامه و هم از طرق امامیه وارد شده است تایید مى‏کند، چون مضمون آن روایات اینست که آیه شریفه در باره ولایت على (ع) نازل شده، و خداوند رسول اللَّه (ص) را مامور به تبلیغ آن نموده، و آن جناب از این عمل بیمناک بوده که مبادا مردم خیال کنند وى از پیش خود پسر عم خود را جانشین خود قرار داده است، و به همین ملاحظه، انجام آن امر را به انتظار موقع مناسب تاخیر انداخت تا اینکه این آیه نازل شد، ناچار در غدیر خم آن را عملى کرد و در آنجا فرمود:” من کنت مولاه فهذا على مولاه” یعنى هر که من مولاى اویم، این- على بن ابى طالب- نیز مولاى اوست. (مجمع البیان ج ۳ ص ۲۲۳)

اما” ولایت”: باید دانست همانطورى که در زمان رسول اللَّه امور امت و رتق و فتق آن بدست آن جناب اداره مى‏شده بطور مسلم و بدون هیچ ابهامى پس از در گذشت وى نیز شخصى لازم است که این امر مهم را عهده‏دار باشد، و قطعا هیچ عاقلى بخود اجازه نمى‏دهد که توهم کند دینى چنین وسیع و عالمگیر، دینى که از طرف خداى جهان، جهانى و ابدى اعلام و معرفى شده است، دینى که وسعت معارفش جمیع مسائل اعتقادى و همه اصول اخلاقى و احکام فرعى را که تمامى قوانین مربوط به حرکات و سکنات فردى و اجتماعى انسانى را متضمن است بر خلاف سایر قوانین و استثنا احتیاج به حافظ و کسى که آن طور که شاید و باید آن را نگهدارى کند ندارد، و یا توهم کند که مجتمع اسلامى استثناء و بر خلاف همه مجتمعات انسانى بى‏نیاز از والى و حاکمى است که امور آن را تدبیر و اداره نماید، کیست که چنین توهمى بکند؟! و اگر کرد جواب کسى را که از سیره رسول اللَّه (ص) بپرسد چه مى‏گوید؟! زیرا رسول اللَّه (ص) سیره‏اش بر این بود که هر وقت به عزم جنگ از شهر بیرون مى‏رفتند کسى را به جانشینى خود و به منظور اداره امور اجتماعى مسلمین جاى خود مى‏گذاشتند، کما اینکه على بن ابى طالب (ع) را در جنگ تبوک جانشین خود در مدینه قرار دادند، على (ع) هم که عشق مفرطى به شهادت در راه خدا داشت عرض کرد: آیا مرا خلیفه و جانشین خود در مدینه قرار مى‏دهى؟ با اینکه در شهر جز زنان و کودکان کسى باقى نمانده؟! پیامبر فرمود: آیا راضى نیستى که نسبت تو، به من نسبت هارون باشد به موسى، با این تفاوت که بعد از موسى (ع) پیغمبرانى آمدند و پس از من پیغمبرى نخواهد آمد؟!. و همچنین آن حضرت در سایر شهرهایى که آن روز بدست مسلمین فتح شده بود مانند مکه و طائف و یمن و امثال آنها جانشینان و حکامى نصب مى‏فرمود، و نیز بر لشکرها چه کوچک و چه بزرگ که باطراف مى‏فرستادند امرا و پرچمدارانى مى‏گماردند، این بوده است رفتار رسول اللَّه (ص) در ایام حیات خود، و چون فرقى بین آن زمان و زمان پس از رحلت آن جناب نیست، از این رو باید براى زمان غیبت خود هم فکرى بکند، و شخصى را براى اداره امور امت تعیین بفرماید، بلکه احتیاج مردم به والى در زمان غیبت آن جناب بیشتر است از زمان حضورش، و با این حال چگونه مى‏توان تصور کرد که آن جناب براى آن روز مردم هیچ فکرى نکرده است؟!.

نکاتى در آیه شریفه: “یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ”

یکى اینکه در این آیه رسول اللَّه (ص) با اینکه داراى القاب زیادى است بعنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته، و این از این جهت است که در این آیه گفتگو از تبلیغ است، و مناسب‏ترین القاب و عناوین آن جناب در این مقام همان عنوان رسالت است، براى اینکه بکار رفتن این لقب خود اشاره‏اى است به علت حکم، یعنى وجوب تبلیغى که بوسیله همین آیه به رسول اللَّه (ص) گوشزد شده است، و مى‏فهماند که رسول، جز انجام رسالت و رسانیدن پیام کارى ندارد، و کسى که زیر بار رسالت رفته البته به لوازم آن که همان تبلیغ و رسانیدن است قیام مى‏کند.

دوم اینکه در این آیه از خود آن مطلبى که باید تبلیغ شود اسم نبرده، تا هم به عظمت آن اشاره کرده باشد و هم به آن چیزى که لقب رسالت به آن اشاره داشت، اشاره کند، یعنى بفهماند که این مطلب امرى است که رسول اللَّه (ص) در آن هیچ گونه اختیارى ندارد، بنا بر این، در آیه شریفه دو برهان بر سلب اختیار از رسول اللَّه (ص) در تبلیغ کردن و یا تاخیر در تبلیغ اقامه شده است، یکى تعبیر از آن جناب به رسول، و یکى هم نگفتن اصل مطلب، و در عین اینکه دو برهان است دو عذر قاطع هم هست براى رسول اللَّه (ص) در جرأتش بر اظهار مطلب و علنى کردن آن براى عموم، و در عین حال تصدیق فراست رسول اللَّه (ص) هم هست، یعنى مى‏فهماند که رسول اللَّه (ص) درست تفرس کرده و در احساس خطر مصیب بوده است، و نیز مى‏رساند که این مطلب از مسائلى است که تا رسول اللَّه (ص) زنده است باید به زبان مبارک خودش به مردم ابلاغ شود و کسى در ایفاى این وظیفه جاى خود آن جناب را نمى‏گیرد.

 [جمله” وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ” گر چه صورت تهدیدى دارد ولى در حقیقت مبین اهمیت موضوع است‏]

” وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ” همانطورى که سابقا هم اشاره کردیم مراد از” رسالت” و یا به قرائتهاى دیگر” رسالات” مجموع وظایفى است که رسول اللَّه (ص) بدوش گرفته بود، و نیز سابقا گفتیم که از لحن آیه اهمیت و عظمت این حکمى که به آن اشاره کرده استفاده مى‏شود، و فهمیده مى‏شود که حکم مذکور حکمى است که اگر تبلیغ نشود مثل اینست که هیچ چیز از رسالتى را که بعهده گرفته است تبلیغ نکرده باشد، بنا بر این مى‏توان گفت گر چه کلام صورت تهدید دارد لیکن در حقیقت در صدد بیان اهمیت مطلب است، و مى‏خواهد بفهماند مطلب اینقدر مهم است که اگر در حق آن کوتاهى شود حق چیزى از اجزاى دین رعایت و ادا نشده است.

پس جمله” وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ” جمله شرطیه‏ایست که ریخت و سیاقش براى بیان اهمیت و تاثیر بود و نبود شرط است، و اینکه بود و نبود جزا هم متفرع بر بود و نبود شرط است، و در حقیقت این جمله شرطیه که صورتا شرطیه است، در واقع شرطیه نیست، زیرا جمله شرطیه در محاورات مردم معمولا وقتى بکار مى‏رود که تحقق جزا مجهول باشد به جهت جهل بتحقق شرط، و چون در جمله شرطیه مورد بحث یعنى” إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ” نمى‏توان به خداى تعالى نسبت جهل داد از این رو اگر هم مى‏بینیم جمله بصورت شرطیه بیان شده است مى‏دانیم که در حقیقت شرطیه نیست، علاوه بر اینکه ساحت مقدس رسول اللَّه (ص) منزه است از اینکه خداى تعالى و لو بصورت شرطیه و” اگر” نسبت مخالفت و نافرمانى و ترک تبلیغ به او بدهد، با اینکه خودش در مدح او فرموده:” اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ- یعنى خداوند داناتر است که رسالت خود را در کجا و به چه شخصى محول کند”، پس جمله” وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ …” درست است که بظاهر تهدید را مى‏رساند لیکن در واقع اعلام اهمیت این حکم است به آن جناب و به سایر مردم و اینکه رسول اللَّه در تبلیغ آن هیچ جرمى و گناهى ندارد، و مردم حق هیچگونه اعتراض به او ندارند.

(تفسیر المیزان)

اشتراک در
اطلاع از
0 نظر
بازخوردهای انلاین
مشاهده تمامی نظرات