۱ شکوه از ابا بکر و غصب خلافت
آگاه باشید! به خدا سوگند! ابا بکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالى که مىدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت مىکند. او مىدانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز اندیشهها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداى خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیرى کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقانزا و تاریکى که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مىدارد! پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانهتر دیدم. پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. و با دیدگان خود مىنگریستم که میراث مرا به غارت مىبرند!.
۲ بازى ابا بکر با خلافت
تا اینکه خلیفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد. [سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان کرد:] مرا با برادر جابر، «حیّان» چه شباهتى است؟ (من همه روز را در گرماى سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود.!) شگفتا! ابا بکر که در حیات خود از مردم مىخواست عذرش را بپذیرند، «۱» چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگرى در آورد؟ هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهرهمند گردیدند.
۳ شکوه از عمر و ماجراى خلافت
سرانجام اوّلى حکومت را به راهى در آورد، و به دست کسى (عمر) سپرد که مجموعهاى از خشونت، سختگیرى، اشتباه و پوزش طلبى بود زمامدار مانند کسى که بر شترى سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پردههاى بینى حیوان پاره مىشود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مىکند. سوگند به خدا! مردم در حکومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویىها و اعتراضها شدند، و من در این مدت طولانى محنتزا، و عذاب آور، چارهاى جز شکیبایى نداشتم ، تا آن که روزگار عمر هم سپرى شد. «۲»
۴ شکوه از شوراى عمر
سپس عمر خلافت را در گروهى از قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان مىباشم!! پناه بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم. یکى از آنها با کینهاى که از من داشت روى بر تافت، «۳» و دیگرى دامادش «۴» را بر حقیقت برترى داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان. «۵»
۵ شکوه از خلافت عثمان
تا آن که سومى به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخورى باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویى سرگردان بود، و خویشاوندان پدرى او از بنى امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنهاى که بجان گیاه بهارى بیفتد، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگى او نابودش ساخت.
۶ بیعت عمومى مردم با امیر المؤمنین علیه السّلام
روز بیعت، فراوانى مردم چون یالهاى پر پشت کفتار «۶» بود، از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین علیهما السّلام لگد مال گردند، «۷» و رداى من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّههاى انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. امّا آنگاه که به پاخاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعى پیمان شکستند «۸» و گروهى از اطاعت من سرباز زده و از دین خارج شدند، «۹» و برخى از اطاعات حق سر بر تافتند، «۱۰» گویا نشنیده بودند سخن خداى سبحان را که مىفرماید: «سراى آخرت را براى کسانى برگزیدیم که خواهان سرکشى و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است» آرى! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود، و زیور آن چشمهایشان را خیره کرد.
۷ مسؤولیتهاى اجتماعى
سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران، حجّت را بر من تمام نمىکردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش مىساختم، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب مىکردم، آنگاه مىدیدید که دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغالهاى بى ارزشتر است.
گفتند: در اینجا مردى از أهالى عراق بلند شد و نامهاى به دست امام علیه السّلام داد و امام علیه السّلام آن را مطالعه مىفرمود، گفته شد، مسایلى در آن بود که مىبایست جواب مىداد. وقتى خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت یا امیر المؤمنین! چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد آغاز مىکردید؟ امام علیه السّلام فرمود:
هرگز! اى پسر عباس، شعلهاى از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست. ابن عباس مىگوید، به خدا سوگند! بر هیچ گفتارى مانند قطع شدن سخن امام علیه السّلام این گونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.
[مىگویم: معناى سخن امام علیه السّلام که فرمود، کراکب الصّعبه، این است که اگر سوار کار مهار شتر سرکش را سخت بکشد، و مرکب چموشى نافرمانى کند، بینى او پاره مىشود، و اگر مهارش را رها کند، چموشى کرده در پرتگاه سقوط قرار مىگیرد و صاحبش قدرت کنترل او را ندارد. مىگویند «اشنق الناقه» یعنى بوسیله مهار، سر شتر را بالا بکشد و «شنقها» نیز مىگویند که ابن سکّیت در کتاب اصلاح المنطق گفته است. اینکه فرمود «اشنق لها» و نفرمود «اشنقها» براى آنکه این کلمه را مقابل «اسلس لها» قرار داد، گویى فرموده باشد که اگر سر او را بالا کشد. یعنى آن را واگذارد تا سر خود را بالا نگاه دارد.]
__________________________________________________
(۱). ابا بکر، بارها مىگفت: «اقیلونى فلست بخیرکم» (مرا رها کنید، و از خلافت معذور دارید زیرا من بهتر از شما نیستم)
۲). ابا بکر در سال ۱۱ هجرى بخلافت رسید و در جمادى الآخر سال ۱۳ هجرى درگذشت و عمر در سال ۱۳ هجرى به خلافت رسید و در ذى الحجّه سال ۲۳ هجرى از دنیا رفت.
(۳). سعد بن ابى وقاص که یکى از شوراى شش نفره بود.
(۴). عبد الرّحمن بن عوف، شوهر خواهر عثمان، که حق «وتو» در شورا داشت. زیرا عمر دستور داد اگر اختلافى در شورا پدید آمد، ملاک، رأى داماد عثمان است، با اینکه طبق اعتراف دانشمندان اهل سنّت، عمر در دوران حکومت خود بارها اعتراف کرد که: «لو لا على لهلک عمر» (اگر على نبود عمر هلاک مىشد.) «الغدیر، ج ۳، ص ۹۷»
(۵). طلحه و زبیر، که از رذالت و پستى، بر امام شوریدند و جنگ جمل را به وجود آوردند.
(۶). کفتار، حیوانى که فراوانى پشم گردن او ضرب المثل بوده و اگر مىخواستند فراوانى چیزى را بگویند با نام موهاى یال کفتار مطرح مىکردند.
(۷)- برخى از شارحان «الحسنان» را دو انگشت شصت پا گرفتهاند مثل ابن ابى الحدید، و به نقل از قطب راوندى. امام در سال ۳۵ هجرى بخلافت رسید و در سال ۴۰ هجرى شهید شد.
(۸). ناکثین (اصحاب جمل) مانند: طلحه و زبیر.
(۹). مارقین (خوارج) به رهبرى حرقوص پسر زهیر که به «ذو الثدیه» مشهور بود و جنگ نهروان را پدید آورد.
(۱۰). قاسطین، معاویه و یاران او که جنگ صفیّن را بر امام تحمیل کردند.
(خطبه ۳ نهج البلاغه ترجمه دشتی)