یک نظر این است که دین یکی از عناصر فرهنگ است. تصور از دین و دینداری، محتوای معرفتی دین و نحوه تأثیرگذاری دین در زندگی، همه دارای وجهی تاریخی و نتیجه تعاملاتی است که دین با سایر مقومات فرهنگ دارد.
«فلسفه دین» حاصل نگاه فلسفی به دین است. دین را می توان از جهات مختلف موضوع تأمل فلسفی قرار داد. یکی از این جهات، پرسش فلسفی از نسبت دین با زندگی است. قوام دین و دینداری وابسته به نحوه تأثیر دین بر زندگی است.
دین به طور کلی و هر دین به گونه ای خاص دارای آثاری در زندگی است. پرسش از نحوه تأثیر دین در اندیشه و رفتار و مناسبات را می توان در قالب نسبت دین با فرهنگ صورت بندی کرد. در این نگاه ما فرهنگ را مبدأ مناسبی برای تفکر تلقی کرده ایم. در سال های اخیر بسیاری از بحث های متعارف فلسفی با نسبتی که با فرهنگ دارند، مورد مطالعه قرار گرفته اند.
اگر فرهنگ را به عنوان مبدأ مناسب برای تأمل درباره عناصر سازنده زندگی بدانیم، دین یکی از مهم ترین عناصر فرهنگ است. در این گونه تفکر در باب دین، دین در بستر تاریخ و در نسبت با سایر مقومات زندگی به اندیشه در می آید. در این گونه تأملات همواره به این اصل توجه می شود که انسان و تفکر و شناخت و سایر مقولات زندگی انسان، تاریخی است.
دین، دینداری و اندیشه دینی هیچ کدام منفک از فرهنگ قابل تأمل نیستند، اگر این تفکیک را انجام دادیم، کاری انتزاعی است و بدون نسبت های تاریخی دین و اندیشه دینی اندیشیده ایم.
دینداری و نتایج دینداری که اندیشه دینی، تمدن دینی و شرایع دینی و… است، همه در نسبت با فرهنگی که این دین در آن پدید آمده به اندیشه در می آید. در این نوع نگاه به دین، مسئله زندگی و تطوراتی است که در زندگی به وجود می آید. پس وقتی دین را در نسبت با فرهنگ مورد تأمل قرار می دهیم، توجه داریم که دین را به نحوه انضمامی و از جهت نحوه نقش آفرینی در زندگی و نحوه تأثیرگذاری در اندیشه و عمل مؤمنان مورد تأمل قرار دهیم.
یکی از مباحث مهم مطرح در فلسفه فرهنگ، این است که ما فرهنگ به عنوان کلی که تمام افراد را در بر می گیرد نداریم، بلکه فرهنگ ها داریم به همین جهت «هردل» در تعریف فرهنگ، فرهنگ ها را شبیه منادها می داند و هر فرهنگ قاعده خاص خود را دارد و فرهنگ ها از یک قاعده فراگیر تبعیت نمی کنند به همین دلیل ما در بررسی عناصر فرهنگ قاعده عام نداریم. یعنی مسیحیت در بستر فرهنگ اروپایی در مسیر تحولات، تجاربی داشتند و اسلام و بودا و… سرنوشت دیگری داشته اند.
از نتایج این بحث این است که هرگونه دین، دینداری و هرگونه اندیشه دینداری با توجه به گونه ای از پیشداشت ها، پیشداوری ها و پیش فرض ها قوام پیدا می کند. اساساً فهم و معرفت بدون پیشداشت، پیشداوری و پیش فرض نیست و معرفت در فضای خالی و انتزاعی صورت نمی گیرد و انسان «در جهان» شروع به معرفت می کند و ما نمی توانیم فارغ از سنت ها صاحب اندیشه شویم. اما از آنجایی که انسان دارای عقل و تفکر است، همواره در حال گفت وگو با این سنت است و ما در مقام اندیشه همواره در حال گفت وگو با یک سنت هستیم.
اندیشه دینی در هر فرهنگی حاصل گفت وگوی دینداران با آن دینی است که حالا به صورت سنت وجود دارد و اندیشه های دینی فارغ از سنت دینی و وجه تاریخی دین صورت نمی گیرد و خود نگاه تاریخی صور مختلفی دارد. در حال حاضر نگاه تاریخی هگل طرفدار چندانی ندارد و به معنایی عقبه نداشته اما نگاه تاریخی اساساً قابل نفی نیست.
«نگاه تاریخی» فقط این نیست که ما بپذیریم که پیشینیانی دارای این تفکر بودند و بعد این تفکر تطور داشته است. بلکه به رسمیت شناختن آن است که اندیشه من و خود و با همه پیشداوری و پیش فرض و پیش داشته های من تاریخی است. یعنی من محصول تطوراتی هستم اما از آنجایی که می اندیشم، وارد گفت وگو با سنت می شوم. ما همواره ضمن اندیشیدن متوجه هستیم که اصل دین، اندیشه دینی و زندگی دینی و دینداری یک وجه فرهنگی و تاریخی دارد.بر این اساس، باید تنوع فرهنگی را به رسمیت شناخت. یکی از آثار پایان متافیزیک این است که ما میزان های قاطعی برای پیشرفت و اصالت نداریم و هیچ فرهنگی میزان برای سایر فرهنگ ها نیست اگر ما این نگاه تاریخی و مبنای فرهنگی را بپذیریم، از اصالت دادن به فرهنگ مدرن و به تعبیری از غرب محوری، فاصله می گیریم یعنی هر فرهنگی به اقتضای فرهنگ و تجارب و اندیشه های خود دریافت خود را از مسائل عنوان می کند و قابل ارزش است.
مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده سخنرانی دکتر مصلح، دانشیار دانشگاه علامه طباطبایی است که در همایش «معرفت دینی» در تاریخ ۱۹ بهمن ماه در محل پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ایراد شده بود.