ابن‌زیاد به عمربن‌سعد نوشت: من تو را به سوی حسین نفرستادم تا نگهبانش باشی و مهلتش بدهی و به سلامت و بقا امیدوارش کرده و نزد من شفاعتش کنی، ببین اگر حسین و یارانش این حکومت را نپذیرفتند به آنها حمله کن تا همه را بکشی!

به گزارش خبرگزاری فارس، در میان حوادث تاریخ اسلام، حادثه شهادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام و اصحاب پاک ایشان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. نوشتاری که در ادامه می‌خوانید برگرفته از کتاب «معالم المدرستین» علامه سیدمرتضی عسکری؛ مورخ و صاحب‌نظر برجسته تاریخ اسلام است که از منابع دست اول و استنادات بی‌شمار به منابع اهل سنت به رشته تحریر درآمده است.

نقل شده است که عبیدالله‌ابن‌زیاد، شمر را خواست و به او گفت:‌ «این نامه را به عمربن‌سعد برسان. او باید به حسین و یارانش پیشنهاد کند تسلیم حکم من شوند؛ اگر پذیرفتند، آنها را به سلامت نزد من بفرستد و اگر نپذیرفتند، با آنها بجنگد. اگر او انجام داد، نسبت به او فرمان‌پذیر باش و اطاعت کن و اگر نپذیرفت، تو با آنها بجنگ که (در آن صورت) فرمانده سپاه تو خواهی بود. آن‌گاه به او حمله کن و گردنش را بزن و سرش را نزد من فرست.»

نقل می‌کند که ابن‌زیاد سپس به عمربن‌سعد نوشت: «اما بعد، من تو را به سوی حسین نفرستادم تا نگهبانش باشی و مهلتش بدهی و به سلامت و بقا امیدوارش کرده و نزد من شفاعتش کنی، ببین اگر حسین و یارانش این حکومت را پذیرفتند و تسلیم شدند، آنها را سالم نزد من بفرست و اگر نپذیرفتند، به آنها حمله کن تا همه را بکشی و مثله کنی که سزاوار آن هستند و اگر حسین کشته شد، سینه و پشتش را لگدکوب اسبان کن که او فرمان‌ناپذیر و سرکش راهزن و ستمگر است.

البته من خود می‌دانم که او پس از مرگ آسیبی نمی‌بیند، ولی با خود عهدی کرده‌ام که اگر او را کشتم، با وی این‌چنین کنم. حال اگر پذیرفتی و فرمان ما را اجرا کردی، پاداش افراد حرف‌گوش‌کن و مطیع را می‌گیری و اگر نپذیرفتی، از کار ما و سپاه ما کناره بگیرد و لشکر را به شمربن‌ذی‌الجوشن بسپار که ما دستورمان را به او داده‌ایم. والسلام.»

نقل می‌کند که شمر نامه را گرفت و با عبدالله‌بن‌ابی‌المحل برخاستند و عبدالله گفت: «خدا امیر را سلامت بدارد، خواهرزاده‌های ما با حسین هستند؛ اگر صلاح می‌دانید، برای آنها امان‌نامه‌ای بنویسید، ابن‌زیاد گفت: «آری، با دیده منت.» و به کاتب خود دستور داد امان‌نامه را بنویسد و عبدالله آن را با غلام خود کُزمان، به آنجا فرستاد و هنگامی که رسید، آنان را صدا زد و گفت: «این امانی است که دایی شما فرستاده است.» و آن جوان‌مردان گفتند: «به دایی ما سلام برسان و بگو: نیازی به امان شما نداریم. امان خدا برتر از امان فرزند سمیه است.»

نقل می‌کند که شمربن‌ذی‌الجوشن نامه ابن‌زیاد را برای عمربن‌سعد آورد و برای او خواند. عمر به او گفت:‌ «وای بر تو! تو را چه می‌شود؟! خدا خانه‌ات را ویران کند و آنچه را که با آن به نزد من آمدی، زشت گرداند! به خدا قسم من یقین دارم که تو رأی او را زده‌ای تا پیشنهاد مرا نپذیرد. تو کاری را که به اصلاحش دل بسته بودیم، خراب کردی. به خدا قسم حسین تسلیم نمی‌شود. سرشت او تسلیم‌ناپذیر است.» شمر به او گفت: «به من بگو چه می‌کنی؟ آیا فرمان امیرت را اجرا می‌کنی و دشمن او را می‌کشی؟ اگر نه، لشکر و سپاه را به من واگذار کن.» عمر گفت:‌ »نه،‌ تو را بهره‌ای نیست. من خود آن را برعهده می‌گیرم. تو فرمانده پیاده‌نظام باش.»

راوی نقل می‌کند که شمر آمد روبروی یاران حسین(ع) قرار گرفت و ایستاد و گفت: «خواهرزاده‌های ما کجا هستند؟»‌عباس(ع) جعفر(ع) و عثمان(ع)، فرزندان علی(ع) به سوی او رفتند و گفتند: «تو را چه شده و چه می‌خواهی؟» گفت: «ای خواهرزاده‌های من، در امان هستید.» آن جوانمردان به او گفتند: «لعنت خدا بر تو و بر امان تو باد، اگر دایی ما هستی! آیا ما را امان می‌دهی، ولی فرزند رسول‌الله را امانی نیست؟»

اشتراک در
اطلاع از
0 نظر
بازخوردهای انلاین
مشاهده تمامی نظرات